بسماللهالرحمنالرحيم و الحمدلله و صليالله علي رسوله و آله
چکیده؛
فطری بودن دین به سه معناست؛ «داشتن قوای ادراکی برای تشخیص صدقِ آموزههای اصلی دین»، «داشتن شناختی شهودی نسبت به ربوبیت الهی که مستلزم تبعیّت از اوست» و سوم «مطابق با فعلیّتهای درونی انسان».
کلید واژه؛
فطرت، نوع آفرینش، شناخت حصولی و حضوری، اقتضائات انسانی
از جمله آموزههایی که در قرآن به آن تصریح شده، «فطری بودن دین» است؛ خدای متعال در آیهی فطرت میفرماید: ««فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ؛ روم، 30؛ پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمىدانند!»؛ با توجه به این آیهی شریفه و با توجه به اینکه «فطرتَ الله» مفعول برای فعل «الزم» باشد[1] مراد این آیهی شریفه آن است که روی خود را متوجه دین کن یعنی ملازم با همان فطرتی باش که خدای تعالی همهی انسانها را بر آن آفریده، پس از این آیهی شریفه فهمیده میشود که دین الهی مطابق با فطرتی است که خدا انسانها را بر آن فطرت آفریده؛ حال سؤال مهمی که در اینجا وجود دارد این است که «مطابق با فطرت بودن دین» به چه معناست؟ و اساسا اینکه گفته میشود: «دین فطری است» مرادشان چیست؟
فطره در لغت بر وزن «فعله» و از ریشهی «فَطَر» است؛ فَطَرَ به معنای شکافتن یا آفریدن و «فعله» دلالت بر نوع فعل دارد پس فطره به معنای نوع آفرینش و نوع شکافتنِ عدم و به وجود آوردن است.[2]
از آنچه گفته شد مشخص میشود که کلمهی «فطرت» به خودی خود، نوع آفرینش را مشخص نمیکند بلکه آنچه که نوع آفرینش را مشخص میکند مضافالیهی است که کلمهی «فطرت» به آن اضافه میشود همانند کلمهی «جلسة» که به خودی خود هیچ نوع نشستنی را نشان نمیدهد بلکه هنگامی که به مضافالیه اضافه شده و گفته میشود: «جلست جلسةالامیر»، نوع نشستن را نشان میدهد بنابراین، خدا انسانها را بر نوعی از آفرینش آفریده است اما این نوع را مضافالیهِ این واژه نشان میدهد و در این آیهی شریفه، مضافالیه این کلمه بیان شده و چنین میگوید که نوع آفرینش انسان، نوع آفرینش الهی است و از سوی دیگر، دین الهی نیز مطابق با همان نوع آفرینش الهی است که خدا انسانها را بر آن آفریده است. اما سؤال اصلی این است که وقتی گفته میشود «دین الهی مطابق با نوع آفرینش انسان است» به چه معناست؟؛ مرحوم علامهی طباطبائی در تفسیر شریف المیزان در مجموع سه معنا برای فطری بودن دین بیان کرده که به اختصار اشاره میشود؛
معناي اول اين است که خدا به ما قوايي داده که ميتوانيم با آن قوا، باورهاي صحيح را از غلط تشخيص داده و از راه آثار و نشانهي يک شيء به اصل وجودِ آن و نيز صفاتش پي ببريم و نیز میتوانیم با قوهی عاقلهای که خدا به ما داده صحتِ اصول و اصلیترین دستورات دینی را پذیرفته و التزام به آنها را ضروری و یا حداقل مطلوب دانست پس معناي فطري بودن باور به وجود خدا، اين است که هر گاه نشانههاي وجود خدا براي شخصي تبيين شود، قوهي تمييز دهندهاش به وجود خدا اقرار کرده و آن را ميپذيرد لذا خداي متعال ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فىِ الْكِتَابِ أُوْلَئكَ يَلْعَنهُُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنهُُمُ اللَّاعِنُونَ؛ بقره، 159؛ كسانى كه دلايل روشن، و وسيله هدايتى را كه نازل كردهايم، بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آنها را لعنت مىكند و همه لعنكنندگان نيز، آنها را لعن مىكنند» در اين آية شريفه گويا خداي متعال ميفرمايد اگر انسانها نشانههايي که ما در کتاب آوردهايم را نميپذيرند به جهت کتمانِ عالمان است و الا اگر بيّنات و دلائل ما به آنها ميرسيد حتما ايمان آورده و خدا را ميپرستيدند. زیرا از سوئی قوهی ممیزهی آنها میتواند موجود را از معدوم تمییز داده و از سوی دیگر وجود خدای متعال قریب به بدیهیات است و لذا احتیاج به تلاشهای فکری فراوان ندارد.[3]
معناي دوم اين است که غير از علم حصولي –يعني علمي که از طريق مفاهيم و استدلالها حاصل ميشود- علم ديگري در انسان نسبت به خدا و نیز ربوبیت الهی وجود دارد که از سنخ علم شهودي و حضوري است؛ اين معرفت شهودي نه تنها در انسان بلکه در همة مخلوقات وجود دارد؛ در آية شريفهي «فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ؛ بقره،152؛ پس مرا ياد کنيد تا من هم شما را ياد کنم» اگر آوردن «ياء» در کلمهي «فَاذْكُرُونى» با عنايت و قصد خاصي آمده باشد ميتواند اشاره به همين معرفتي باشد که ذکر کرديم.[4]همچنين مراد از آية «الست» که ميفرمايد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ؛ أعراف،172؛ و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهيم!» (چنين كرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد بىخبر مانديم)» ميتواند همين نوع معرفت باشد.[5]پس ما همگی نسبت به ربوبیت الهی که مستلزم تبعیت از دستورات اوست، نوعی معرفت شهودی داریم و این معرفت شهودی چون نیاز به تلاشهای فکری و ذهنی ندارد، نام آن، «شناخت فطری» نهاده شده است.
معناي سوم اين است که پرستش و باور به خدا، درونمايههاي ما را به فعليّت ميرساند و ما را به اقتضائاتي که در نوع آفرينش ما وجود دارد ميرساند.[6]به همين جهت معرفت الهي و به تبع آن، تسليم بودن در مقابل مالکِ حکيم، تنها راه سعادت براي بشريت است، لذا در آیهی فطرت اگر به دين الهي ملتزم باشي، ملازم با نوع آفرينش شدهاي و روشن است که آفرينشِ هر چيزي، اقتضاي کمالات و به فعليت رساندن آنها را دارد بنابراين، اگر کسي بر اساس دين الهي که همان تسليم بودن در مقابل خداست[7]زندگي کند به اقتضائاتي که در نوع آفرينشش وجود دارد خواهد رسيد.
با توجه به معانيِ سهگانهاي که گفته شد، هنگامي که گفته ميشود دین امريست فطري، بدين معناست که قواي ادراکي ما با ديدن شواهد و نشانههاي خدا به وجود او پي برده و خدا را تصديق ميکند و نیز اگر فلسفهی دستورات دینی و نیز مصالح و مفاسد آنها برای او بیان شود حتما قوهی عاقلهی انسان، تسلیم آنها میشود و همچنين در درون همة مخلوقات[8] نسبت به خالقشان نوعي معرفت شهودي وجود دارد که در صحنههاي مختلف زندگي ميتوانند آن را احساس کنند و نداي او را بشنوند و اگر انسانها به اين نداي درونيِ خود که به وسيلهي عقل و ديدن شواهدِ موجود در جهان هستي تأييد شده و به کمک کتاب الهي و همچنين اتفاقات روزگار، تحريک و شکوفا ميشود گوش فرادهند ميتوانند به سعادت و کمال خود نائل آيند.
[1]- احتمالات دیگری نیز در این کلمه وجود دارد که همگی نسبت به معنای مذکور قریبالمعنی هستند ر. به «المیزان، ج16ص 180 ذیل آیهی (30) سورهی روم
[2]- مفردات راغب؛ ذیل واژهی «فطر»
[3]- الميزان، ج1ص389، همچنين مراجعه شود به؛ ج10ص298
[4]- الميزان، ج1ص340، همچنين مراجعه شود به؛ ج8ص265
[5]- الميزان، ج8ص320
[6]- الميزان، ج16ص189، همچنين مراجعه شود به؛ ج7ص247
[7]- «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ؛ آلعمران، 19؛ به درستي که دين نزد خدا همانا تسليم شدن در مقابل حق است» مراد از تسليم شدن در مقابل حق اين است که انسان در مقابل مقام الهي که همانا مالک و صاحب اختيار همهي موجودات است تسليم بوده و سرکشي نکند. رجوع کنيد به؛ الميزان، ج3ص 120
[8]- الميزان، ج8 ص265