هفتمین نشست علمی با موضوع «بررسی فقهی اندیشه تکفیر»
دبیر جلسه: جهان اسلام که پس از دورۀ خمودی و سرخوردگی، کران تا کرانِ کشورهای جهان را پر کرده است، این پیروزی را مدیون همبستگی، اتحاد و تکیه بر مشترکاتی همچون قرآن کریم، توحید و نبوت میداند؛ در مقابل، کشورهای غربی و استعمارگر که موجودیت و هستی خود را از جانب اسلام در خطر میدیدند، با توسل به حربۀ مذهب علیه مذهب و تقویت اسلام کاذب در مقابل اسلام حقیقی، سعی در جلوگیری از همهگیر شدن و موج اسلامخواهی در جهان را داشتند. در این میان، گروهی به جای آنکه تیرِ تکفیر خودشان را روی کفار و مشرکان فرود آوردند، هر روزه خون صدها مسلمان بیگناه را در سراسر بلاد اسلامی بر زمین میریزند. این گروه با قرائتی خشن و تنگنظرانه از مبانی اسلامی، تنها خود را مسلمان و اهل سنتِ واقعی میداند و تمام گروههای اسلامی، اعم از کلامی و فقهی را اهل بدعت میداند.
بیشک، شناخت و نقد عالمانۀ این تفکر، نجاتبخشِ مسلمانان از فروغلطیدن در این پرتگاه است. مرکز تخصصی ائمه اطهار علیهم السلام که تحت اشراف دفتر مرجع فقید حضرت آیت اللهالعظمی فاضل لنکرانی رحمةالله علیه سالهاست در حوزۀ مذاهب اسلامی خدمت میکند، بر آن شد با سلسله نشستهایی به نقد و معرفی تفکر سلفیه بپردازد. خدا را شاکریم که توانستیم تا امروز هفتمین نشست را برگزار کنیم.
*********
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
موضوع این نشست، بررسی اندیشۀ تکفیر از منظر فقهی است. در اینجا پرسشهای فراوانی وجود دارد و روشن هست که در این مجال کوتاه به همۀ آنها نمیتوان پاسخ داد؛ پرسشهایی نظیر:
1. آیا شارع و صاحب دین باید ضابطۀ تکفیر را مشخص کند، یا امر قهری و طبیعی است و نیازی به بیان ضابطه ندارد، و یا اجتهاد و آرای مجتهدان در ضابطۀ تکفیر دخالت دارد؟ این پرسش، پرسشی کلیدی است.
2. خود تکفیریها از نظر فقهی چه حکمی دارند؟
3. وظیفۀ علما، حکام، دولتها و... در مقابل تکفیریها چیست؟
4. آیا مذاهب گوناگون، در بیان ضابطه متمایزند؟ (ادعای ما این است که وقتی کسی بر فقه شیعه کاملاً مسلط باشد، متوجه خواهد شد ضابطهای که در فقه شیعه برای مسئلۀ تکفیر آمده، به مراتب قویتر، محکمتر و ریشهدارتر از آن چیزی است که حتی در فقه اهلسنت آمده است.)
5. تقابل بین کفر و ایمان چیست؟ آیا همان تقابل بین کفر و اسلام (تقابل سلب و ایجاب)، بین کفر و ایمان نیز وجود دارد؟
6. آیا تکفیر موجب حد است یا نه؟ اگر کسی مؤمنی را تکفیر کرد، آیا مستحقّ حدّ یا تعزیر است؟
در ابتدا به معنای لغوی «کفر» اشاره میشود. بعضی لغتشناسان «کفر» را به معنای ناسپاسی میدانند، ولی کتب اصلیِ لغت، این واژه را به «ستر و پوشاندن» معنا کردهاند؛ برای مثال عرب به «شب» کافر میگوید، چراکه ساتر است. به کشاورز نیز کافر میگوید: برای اینکه بذر و دانه را در زیر زمین مخفی میکند و میپوشاند. به دریا هم که در آن درّ و صدف و حیوانات هستند و آب دریا آنان را میپوشاند، تعبیر به کافر میکند.
آیا در لغت، کفر در مقابل اسلام میآید یا در مقابل ایمان؟ میتوان گفت که در جهت خود علم لغت نمیتوان نتیجه روشنی را دریافت نمائیم، هرچند بعضی لغتشناسان کفر را به «نقیض الاسلام» معنا کردهاند، اما این از موارد استعمال دینی است؛ یعنی این را از دین گرفتند و ربطی به لغت و لسان عرب ندارد. پس کفر به معنای «پوشاندن» است. اگر انسان حقیقتی، مانند: اصل وجود خدا، صفات خدا، نبوت و رسالت، توحید و... را پوشاند، کافر میشود.
در اینجا، پرسش اول را بررسی میکنیم. سید مرتضی; در الذخیره (چاپ جامعه مدرسین، ص534) مینویسد: ملاک کفر چیزی است که شارع برای او استحقاق عقاب ابدی و دائمی معین کرده باشد، چون عقل نمیتواند بفهمد چه چیزی موجب استحقاق عقاب دائمی است؛[1] البته گاهی عقل، در تشخیص عقاب موقت نیز دچار مشکل میشود؛ لذا تعیین حدّ کفر فقط با دلیل نقلی و شرعی، امکانپذیر است. شیخ طوسی; نیز در کتاب الاقتصاد فی ما یجب علی العباد،[2] به همین مطلب اشاره دارد.
در میان علمای اهلسنت، احمدبنحنبل نیز در مجموع فتاوا (ج5، ص554) عبارتی شبیه این دارد: همانگونه که واجب و حرام کردن چیزی به دست خداوند است، پاداش و عقاب هم به دست اوست. کافر و حتی فاسق شمردنِ انسان نیز، از شئون خداوند و رسول است. غزالی هم در الاقتصاد فی الاعتقاد[3] به همین مطلب اشاره دارد. ابنتیمیه نیز در مجموع الفتاوی (ج12، ص 523)[4] میگوید: کفر از احکام شرعی است؛ به عبارت دیگر، اگر کسی از طریق عقل با یکی از احکام مخالفت کرد، ما نمیتوانیم بگوییم کافر شده، مگر اینکه در شریعت به کفر او تصریح شده باشد؛ مثلاً اگر کسی با عقل، یکی از خصوصیات معاد را انکار کرد، نمیتوانیم بگوییم کافر است، مگر اینکه در شرع آمده باشد که منکرِ این اعتقاد یا فکر، کافر است.
این مطلب، صحیح است؛ یعنی در ضابطۀ تکفیر نمیتوان از دایرۀ مؤسس دین خارج شد؛ مثلاً با اجتهاد خودم بگویم: هر کسی زیارت قبور کند، یا هر کسی قصد مسجدالنبی و قبر پیامبر اکرم9کند، کافر است، زیرا همانگونه که سید مرتضی گفته است، عقل نمیتواند مستحق عقاب دائمی را تشخیص بدهد؛ نمیتواند بفهمد در کجا عقاب دائمی هست تا حکم به کفر کند. پس با عقل و رأی و اجتهاد نمیتوان به کفر افراد حکم کرد و باید به سراغ شرع رفت.
حال اگر کسی گفت: مسئلۀ استحقاق عقاب با چه ملاکی در حقیقتِ کفر داخل است؛ یعنی دلیلی نداریم که بگوییم: کافر کسی است که یستحق العقاب الابدی فی الآخرة؟ در پاسخ میگوییم: قرینه مناسبت حکم و موضوع، مسئله را روشن میکند. کسی که این دین را آورده، میتواند بگوید این انسان از دایرۀ دین خارج شده است، وگرنه شخص دیگری که خودش مبیّن و مؤسس دین نیست، نمیتواند بگوید. کسی که مالک این زمین است و خودش حدود زمین را میداند، میتواند بگوید چه کسی خارجِ این زمین و چه کسی داخلِ این زمین است. پس این امر، از جمله موضوعاتی است که قیاساتها معها؛ یعنی علما و مجتهدان نمیتوانند ضابطۀ تکفیر را، آن هم با تغییر زمان، مکان و خصوصیات بیان کنند. ابنتیمیه و حنبلیها و وهابیها در طول تاریخ، گرفتار این مسئله شدند. بنابراین، دلیل شرعی باید بگوید چه کسی کافر و چه کسی کافر نیست.
همچنین کسی نمیتواند بگوید: ما اصلاً ضابطهای نداریم و یا اصلاً به بیانِ آن نیازی نیست. اگر به بیان ضابطه نیاز نباشد که هرج و مرج به وجود میآید؛ پس حتماً شارع بیان کرده است، زیرا اگر دینی ضابطۀ خروج از آن دین را ارائه ندهد، نقص دارد. حاصل اینکه، بیان ضابطه فقط به عهدۀ دین است و حتماً دین این ضابطه را بیان کرده است.
ما در قرآن کریم و روایات، هم «تقابل بین کفر و اسلام» داریم و هم «تقابل بین کفر و ایمان». تقابل بین کفر و اسلام، تقابل سلب و ایجاب است. کسی که شهادتین را به لفظ بگوید، مسلمان است، هرچند در باطن اعتقاد نداشته باشد؛ لذا جان، مال و عرضش محترم است. در فقه فریقین هم این ملاک وجود دارد؛ اما تقابل بین کفر و ایمان، یا تقابل عدم و ملکه یا تضایف و یا تضاد است. شایان ذکر است، فقه اهلسنت به ضابطهسازی نیز پرداختند، اما گاهی خودشان از این ضابطه خارج شدند
.
از امام صادق7 روایت شده است: کفر در قرآن کریم، پنج نوع است:
1. کفر جحودی و انکار از روی علم: «وَ لَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ بقره: 89». در تورات و انجیل آمده بود: در آخرالزمان، نبی میآید و حتی اهل کتاب به کفار بشارت میدادند که چنین دینی میآید. وقتی دین اسلام آمد، به آن کفر ورزیدند. این میشود کفر جحودی و انکار از روی علم.
شایسته است در اینجا به این پرسش فقهی نیز پرداخته شود که: آیا اعتقاد به تحریف قرآن کریم، موجب کفر هست؟ یکی از موارد اختلاف بین شیعه و سنی، همین مسئله است. ابنتیمیه در فتاوایش آورده است: «من یعتقد بتحریف القرآن الکریم، فهو کافرٌ.» اما آنها، شیعه را به تحریف قرآن کریم متهم میکنند، با اینکه بر حسب شواهد و مدارک، اولین کسی که به تحریف قرآن کریم قائل شد، خلیفۀ دوم است!
به هر حال، با چه ملاکی بگوییم قائل به تحریف قرآن کریم، کافر است؟ در آیۀ شریفه آمده: «فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ (أی: بأصل کتابه)»؛ یعنی کسی که قرآن کریم را از اولِ حدوثش انکار کند. مطابق این آیه، اهل کتاب به قرآن کریم کفر ورزیدند. حالا اگر کسی معتقد باشد: خدا فرمود، ولی بعداً گرفتار تحریف شد، فقهای شیعه او را کافر نمیدانند، ولی ابنتیمیه فتوای به کفر داده است. آنها ضابطۀ مشخصی ندارند و بر اساس ذهن و میل و رأی شخصی خودشان سخن میگویند.
2. کفر جحودی، ولی بلاعلم: «وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ جاثیه: 24»؛ گفتند: زندگي و حياتي جز همين زندگي و حيات دنياي ما نيست که [همواره گروهي از ما] ميميريم و [گروهي] زندگي ميکنيم، و ما را فقط روزگار هلاک ميکند. آنان را نسبت به آنچه ميگويند، يقيني در کار نيست؛ آنان فقط حدس و گمان ميزنند. اینها کافر بودند، ولی انکارشان بدون علم بود. پس اگر کسی از روی جهل هم یکی از اصول را انکار کرد، باز کافر است؛ مثلاً بگوید: من توحید را نمیفهمم.
3. برائت جستن؛ حضرت ابراهیم علیه السلام میگوید: «وَ قَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضًا وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ عنکبوت: 25»؛ و [ابراهيم] گفت: جز خدا فقط بتهايى را اختيار كردهايد كه آن هم براى دوستى ميان شما در زندگى دنياست. آنگاه روز قيامت بعضى از شما، بعضى ديگر را انكار و برخى از شما برخى ديگر را لعنت مىكنند و جايتان در آتش است و براى شما ياورانى نخواهد بود.
4. ترک اوامر الهی؛ آیا کسی که حج نگزارد و یا نماز را ترک کند، کافر است؟ یا ترککننده در صورتی کافر است که منکر هم باشد؟ روایات ما در این زمینه مختلف است که به آن میپردازیم. در قرآن کریم آمده است: «فِيهِ آيَاتٌ بَيِّـنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا وَ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ آلعمران: 97»؛ در آنجاست آيات روشن و مقام ابراهيم و هر که بدان داخل شود، ايمن است. برای خدا، حجّ آن خانه بر کسانی که قدرت رفتن به آن را داشته باشند، واجب است و هر که راه کفر پيش گيرد، بداند که خدا از جهانيان بینياز است. این هم یک نوع کفر است.
5. کفر در مقابل شکر؛ خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتيکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما يَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ کَريمٌ نمل: 40»؛ و آن کس که از علم کتاب بهرهای داشت، گفت: من، پيش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزد تو میآورم. چون آن را نزد خود ديد، گفت: اين بخشش پروردگار من است، تا مرا بيازمايد که سپاسگزارم يا کافر نعمت؛ پس هر که سپاس گويد، برای خود گفته است و هر که کفران ورزد، پروردگار من بینياز و کريم است. در اینجا هم کفر در مقابل شکر آمده است.
خداوند متعال در آیۀ 94 سورۀ «نساء» نیز میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لاتَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثيرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْکُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چون در راه خدا (جهاد) سفر مىکنید، تحقیق کنید به کسى که به شما سلام مىکند، نگویید: «مؤمن نیستى» که در این کار، متاع دنیا را مىجویید. غنیمتهاى بسیار نزد خداست. شما پیش از این چنین بودید و خدا بر شما منت نهاد؛ پس به تحقیق بپردازید که خدا به آنچه مىکنید، داناست.
این آیه تصریح دارد که اگر کسی به شما سلام میکند، یعنی همین نشانۀ ظاهریِ کوچک را داشت، دیگر حق ندارید به او بگویید تو مؤمن نیستی، زیرا «سلام» یکی از نشانههای اسلام است و پیش از اسلام در میان مردم نبود، ولی اینها به این آیات توجه نمیکنند و سراغ بافتههای خودشان میروند.
اکنون باید به سراغ روایات برویم و دیدگاه معصومان علیهم السلام دربارۀ تکفیر را بررسی کنیم.
در کتاب الفقه علی المذاهب الاربعه (ج5) آمده است: «روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم: المسلمون اخوه تتكافی دمائهم و یسعی بذمتهم ادناهم هم ید علی من سواهم»؛
روایت مزبور به این ضابطه اشاره میکند: کسی که مسلمان است، دماء و خون او مانند سایر مسلمین است.
همچنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است: «من کفر مؤمناً صار کافرا»؛ کسی که مؤمنی را تکفیر کند، کافر میشود. بنا بر این روایت، خود تکفیریها که مؤمنان را بیجهت تکفیر میکنند، در جایگاه کفر هستند.
امام صادق علیه السلام نیز در روایتی فرمودند: «ملعونٌ ملعونٌ مَن رَمی مؤمناً بکفرٍ و مَن رَمی مؤمناً بکفرٍ فهو کَقَتَله بحارالانوار، ج۷۲، ص۲۰۹»؛ از رحمت خدا به دور باد، به دور باد! کسی که مؤمنی را به کفر نسبت میدهد. و کسی که مؤمنی را به کفر نسبت میدهد، مانند آن است که او را کشته است.
در کتب عامه (مثل صحیح مسلم[5]) و خاصه آمده است: ابنعمر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل میکند: «أَیُّمَا رَجُلٍ قَالَ لأخِیهِ: یَا كَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا، فَإن كَانَ كَمَا قَالَ وَ إلا رَجَعَتْ عَلَیْهِ»؛ هر کس برادر (مسلمانش) را کافر خطاب کند، چنانچه شخص (مخاطب) آنگونه باشد (یعنی کافر باشد، مشکلی پیش نمیآید)، اما چنانچه مخاطب از کفر عاری باشد، صفت کفر به خود او بازمیگردد.
«باءَ» به معنای «رجعَ» است؛ همانگونه که در قرآن کریم آمده است: «أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَن بَاء بِسَخْطٍ مِّنَ اللّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ آلعمران: 162»؛ آيا آن كس كه خشنودى خدا را پيروى كرده، مانند كسى است كه به خشم خدا بازگشته ـ سزاوار خشم خدا شده ـ و جايگاه او دوزخ است؟ و بد بازگشتگاهى است!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر کسی برادر مؤمنش را «کافر» خطاب کند، یکی از آن دو کافرند؛ اگر مخاطب کافر باشد که همو کافر است، اما اگر او مسلمان باشد، اگر گوینده تا حالا مسلمان بود، کافر میشود. بر اساس این روایت، خود تکفیریها از مصادیق بارز کافران هستند.
ابنمسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است: «ما من مسلمين إلا بينهما ستر من الله، فإذا قال أحدهما لصاحبه كلمة هجر فقد خرق ستر الله»؛ وقتی انسان کلمۀ بدی را به برادر مؤمنش میگوید، پردهای که خدا بین دو تا انسان مؤمن قرار داده است، پاره میکند و این آدمی که تا حالا مسلمان بود، کافر میشود (صحیح مسلم، کتاب الایمان)[6].
در فقه شیعه مواردی مانند: انکار خدا، توحید، نبیّ اکرم6 و... از مصادیق کفر است، اما ابنتیمیه در مجموع الفتاوی (ج4، ص383) تمام فلاسفه را محکوم به کفر کرده است: «إن هؤلاء الفلاسفه کفارٌ یجب قتلهم باتفاق اهل الایمان.» سپس میگوید: کسانی که منکر معاد جسمانیاند و قائل به عقول عشره و تعدد قدما هستند، کافرند.
در فقه شیعه، اگر انکار معاد جسمانی مستلزم انکار رسالت شود، بدون تردید موجب کفر است، اما بعضی میگویند: این انکار، مستلزم انکار رسالت نیست. ابنتیمیه در مجموع الفتاوی (ج5، ص306) میگوید: اگر کسی اعتقادی پیدا کرد و این اعتقاد، لازمی داشت که مستلزم کفر باشد و او به آن توجه نداشته باشد، کافر نیست. حال باید از ابنتیمیه پرسید: پس چرا فلاسفه را محکوم به کفر کردی؟! چون اینها با قطع نظر از این لازم، این ادعا را مطرح میکنند. فقه شیعه، ضابطۀ مشخصی برای کفر دارد؛ اعتقاد به اصول ثلاثه: خدا، توحید و نبوت.
حضرت امام; در کتاب الطهاره (ج3، ص444)، این کلام شیخ انصاری; را نقل میکند که: «منکرِ یکی از احکام دین، کافر است.» سپس آن را مورد اشکال قرار داده و میفرماید: «و التحقیق أنما یعتبر فی حقیقة الاسلام لیس إلا الاعتقاد بالاصول الثلاثة أو الاربعة.» بعد میفرماید: «أی الالوهیة، و التوحید، و النبوة، و المعاد علی احتمالٍ، و سایر القواعد (وجوب نماز، روزه، حج وآنچه در دین آمده)، عبارةٌ عن احکام الاسلام و لا دخل لها فی ماهیة سواءٌ عند الحدوث أو البقاء، فإذا فرض الجمع بین الاعتقاد بتلک الاصول و عدم الاعتقاد بغیرها لشبهةٍ بحیث لا یرجوا إلی انکارها یکون مسلما»؛ یعنی واقعاً اگر قابل جمع باشد و مستلزم انکار رسالت یا الوهیت نشود، مسلمان است. البته بعد میفرماید: «این از حیث مقام ثبوت است و از حیث مقام اثبات، منکر معاد، به حسب ظاهر محکوم به کفر است.» آیت الله خوئی; نیز چنین نظری دارند و به ضابطۀ اصول ثلاثه معتقدند.
در فقه شیعه، به دلیل اینکه منکر معاد، حتماً رسالت نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را قبول ندارد، کافر است؛ اما در بقیۀ موارد، اگر کسی یکی از واجبات را انکار یا ترک کند، اما انکارش مستلزم انکار رسالت نباشد، مسلمان است.
حضرت امام رحمةالله علیه دربارۀ مسئله «امامت» نیز معتقدند: «إن اصل الامامة کان فی الصدر الاول من ضروریات الاسلام و الطبقة الاولی المنکرین لإمامة المولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و لنص رسول الله علی خلافته و وزارته، کانوا منکرین لضروری من غیر شبهةٍ مقبولةٍ من نوعهم، ثم وقعت الشبهة لطبقات المتأخره لشدة وثوقهم بالطبقة الاولی»؛ پس اگر کسی بگوید: امامت در صدر اول ضروری بوده، اما در طبقات متأخره برای دیگران، آن هم به خاطر شدّت وثوق به اولین و سابقین در اسلام، شبههای برایش حاصل شد، نمیتوانیم بگوییم عنوان کافر را دارد. این نظرِ شریف ایشان است و ندیدم کسی آن را مطرح کرده باشد.
روایت معروف: «ارتد الناس بعد رسولالله إلا ثلاثة»[7] یا چهار نفر و یا بیشتر، نیز یکی از روایات مشکل در مسئلۀ امامت است. چند احتمال در اینجا وجود دارد؛ یکی اینکه مراد از ارتداد مردم، شکستن عهد ولایت است، نه انکار خدا و توحید؛ به عبارت دیگر، ارتداد از اسلام نیست، اما شکستن عهد ولایت است.
اگر برای کسی شبههای دربارۀ واجبات حادث شد و گفت: نماز در صدر اسلام واجب بود تا مردم مقداری تقرّب پیدا کنند و الآن وجوبی ندارد، باز هم از نظر فقهی نمیتوان او را محکوم به کفر کرد. فقهای شیعه و اهلسنت هردو به این امر معتقدند؛ هم در مسائل عملی و هم در مسائل اعتقادی. جالب اینجاست که اهلسنت در عمل، با این اعتقادشان مخالفت میکنند. از سویی ابنتیمیه در مجموع فتاوا میگوید: کسی را که از روی اجتهاد، حکمی را تأویل میکند، هرچند خطا هم کرده باشد، نمیتوان محکوم به کفر کرد؛ یا کسی که قصدش پیروی از رسول خدا9 است و در اجتهادش خطا کند، مثلاً حکمی را تغییر بدهد و بگوید: این حکم مخصوص آن زمان بوده، نمیتوان او را تکفیر کرد. و از سوی دیگر، اینگونه عمل میکنند. بنابراین، آنها ضابطۀ مشخصی ندارند. آنها حتی در عمل، به روایت: «من تشبّه بقومٍ فهو منهم» استناد میکنند و میگویند: اگر کسی به حسب ظاهر، تشبه به کفار پیدا کرد و لباس و کفش کافر را پوشید، کافر میشود!
عجیب این است که آنها به کسی که با اجماع و یا با خبر متواتری مخالفت کند، کافر میگویند! حتی بعضی میگویند: اگر کسی حجّیت خبر واحد را منکر باشد، فهو کافر! اینها بر اساس چه ملاکی است؟
بنابراین، مطابق قرآن کریم و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، اگر کسی ذات خدا، توحید، رسالت، معاد و هر چیزی که مستلزم انکار اینها باشد را انکار کند، از دین خارج شده است.
امروز در یکی از روزنامهها میخواندم: یکی از همین وهابیها فتوا داده که رفتنِ به کشورهای غربی حرام است! اینها بر اساس میل و فکر شخصی خودشان سخن میگویند. مگر در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، مسلمین به بلاد کفر رفتوآمد نمیکردند؟! مگر با یهودیهای سایر مناطق تجارت نداشتند؟! و... . حتی ابنتیمیه میگوید: «لایقصد السفر إلی قبر النبی دون المسجد إلا الجاهل أو الکافر»[8]؛ کسی که برای زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، قصد مسجدالنبی میکند، کافر است! کسی که قصد مسجد النبی میکند، خدا، توحید، پیامبر و معاد را قبول دارد؛ پس با چه ملاکی میگوییم کافر است؟!
تکفیریهای امروز، خودشان خالق دین جدیدیاند و بر اساس روایت: «من نصب دیناً غیر دین الله فهو مشرکٌ»[9]، از مصادیق مشرک هستند.
پرسش و پاسخ
پرسش: وظیفۀ حوزۀ علمیه در مقابل جریان تکفیر چیست؟
پاسخ: ما باید از این فرصت استفاده کنیم و بحث فقهیِ تکفیر و کفر را محققانه و به صورت استدلالی در حوزهها مورد بحث قرار بدهیم، وگرنه ممکن است زمانی گروهی از خودِ ما، بخواهد گروه دیگری را بدون ضابطه محکوم به کفر کند. وظیفۀ حوزه این است که این بحث را منقح کند و به نسل امروز ارائه دهد.
پرسش: حکم تکفیریها و وهابیت از نظر فقهی چیست؟
پاسخ: بر اساس همین روایتی که خواندیم، اینها مشرک و از اسلام خارجند.
پرسش: آیا اهلسنت نیز در مقابل اهل تکفیر جبهه میگیرند؟
پاسخ: یکی از مشکلات اصلیِ اهلسنت این است که ضابطۀ فقهی قویای ندارند؛ لذا نمیتوانند موضع محکمی بگیرند. آنها همچنین تحت تأثیر حکومتهای وقت هستند و حکومتهای وقت هم غالباً در اختیار اهلسنت است.
پرسش: آیا میتوان منکر امامت را کافر دانست؟
پاسخ: به حسب ادلۀ فقهی روشن است، کسی که بداند امامت به نصّ قرآن کریم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و انکار کند، مسلماً کافر است. امامت از اصول دین است، و اینکه بین اصول دین و اصول مذهب تفکیک کردند، صحیح نیست. بر اساس آیۀ شریفۀ: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْتَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ مائده: 67»، اگر خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مسئلۀ امامت را مطرح نکند، رسالت خدا را انجام نداده است؛ یعنی مسلّماً کسی که بداند این آیه بر این معنا دلالت دارد ـ که مسلّماً دلالت دارد ـ و انکار کند، قطعاً کافر است.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته/0/0/20
[1] . عبارت مرحوم سید مرتضی این چنین است: «و أما الكفر فعبارة عما يستحق به دوام العقاب و كثيره، ... و لا سبيل من جهة العقل الی العلم بكون الفعل كفرا، و انما نعلمه سمعا و توقيفاً»
[2] . ص 259. «و یعلم بدلیل شرعی أنه یستحق العقاب الدائم الکثیر»
[3] . ص 155.
[4] . عبارت این چنین است: « الکفر هو من الاحکام الشرعیه، و لیس کل من خالف شیئاً علم بنظر العقل یکون کافراً»
[5] . ج1، ص 57 به نقل از عبدالله بن عمر.
[6]. الادب المفرد، ص 98، ح440؛ مجمع الزوائد: ج8، ص66.
[7] . الاختصاص: ص 6 و 10؛ اختیار معرفة الرجال: ص11. متن روايت اين چنین است: «قال أبو جعفر 7: ارتد الناس إلا ثلاثة نفر سلمان و أبو ذر الغفاري و المقداد. قال: فقلت: فعمار؟ فقال: قد كان جاض جيضة ثم رجع. ثم قال: إن أردت الذي لم يشك و لم يدخله شيء فالمقداد. فأما سلمان فإنه عرض في قلبه عارض أن عند ذا يعني أمير المؤمنين7 اسم الله الأعظم لو تكلم به لأخذتهم الأرض و هو هكذا فلبب و وجئت في عنقه حتی تركت كالسلعة و مر به أمير المؤمنين7 فقال: يا أبا عبد الله هذا من ذاك بايع فبايع. و أما أبو ذر الغفاري فأمره أمير المؤمنين7 بالسكوت و لم يكن تأخذه في الله لومة لائم فأبی إلا أن يتكلم فمر به عثمان فأمر به ثم أناب الناس بعد فكان أول من أناب أبو ساسان الأنصاري و أبو عمرة و فلان حتی عقد سبعة و لم يكن يعرف حق أمير المؤمنين7 إلا هؤلاء السبعة»
[8]. عمر عبدالسلام این عبارت را به نقل از کتاب الرد علی الاخانی ص 24 آورده است. (ن.ک: مخالفة الوهابیة للکتاب و السنة: ص 43) اما عبارت در مجموع فتاوای ابن تیمیه این چنین است: «و لو نقلوا الاجماع علی السفر للزیارة فمعلوم أن المسلمین یقصدون المسجد و القبر لایقصد القبر دون المسجد الا جاهل». (مجموع الفتاوی: ج27، ص 292)
[9] . الکافی: ج2، ص 383. متن کامل روایت این چنین است: «عن زرارة عن أبي جعفر7 قال: و الله إن الكفر لأقدم من الشرك و أخبث و أعظم قال: ثم ذكر كفر إبليس حين قال الله له اسجد لآدم فأبی أن يسجد فالكفر أعظم من الشرك فمن اختار علی الله عز و جل و أبی الطاعة و أقام علی الكبائر فهو كافر و من نصب دينا غير دين المؤمنين فهو مشرك»
دیدگاه جدیدی بگذارید