علی (ع) جان پیامبر (ص)(بررسی آیه مباهله و دلالت آن بر امامت علی (ع))

استاد احمد باقریان ساروی مقاله ای با عنوان «مباهله» که قسمتی از کتاب «زیور خلافت» یا «امامت و افضلیت علی علیه السلام در منابع اهل سنت» نوشته این استاد حوزه علمیه است را در اختیار خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی نشست دوره ای اساتید قرار داده است. این مقاله به مناسبت ماه ذی الحجه  و فرا رسیدن روز عید غدیرخم و نصب امام علی علیه السلام برای پیشوایی بر مسلمانان به شما تقدیم می ‌گردد.

 

(بررسی آیه مباهله و دلالت آن بر امامت علی علیه السلام)

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع رهبری مسلمانان برای پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله از موضوعات بسیار مهم و مورد اختلاف بلکه مهمترین آنها در میان مسلمانان بوده است، گروهی بر این باور شدند که خدای متعال برای رهبری پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله شخص خاصی را برنگزیده و آن را به خود مسلمانان واگذار نموده است، و بر بنیان این نظریه در سقیفه گرد آمدند و برای خود فردی را که  – در نگاهشان –  مناسب ‌تر و شایسته تر از همه مسلمانان بود، بر گزیدند.

 

ولی امامیه بر این باورند که رهبری مسلمانان از موضوعات واگذار شده به خود آنان نبوده و خدای متعال فردی خاص را برای این مقام برگزیده است و آن شخص پسر عمو و داماد پیامبر مولای متقیان علی علیه السلام بوده است.

 

امامیه برای اثبات این ادعا آیاتی از قرآن را گواهی می ‌گیرند و از آنجا که در این آیات نامی از فرد به میان نیامده به ناچار به روایاتی از پیامبر گرامی اسلام استناد می ‌شود که افزون بر منابع شیعه، در منابع اهل سنت نیز به صورت متواتر وجود  دارد، جدا از روایات مستقل – با چشم پوشی از آیات قرآن – که از زبان مبارک پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وارد شده است.

آیه مباهله

یکی از آیات قران  برای اثبات ادعای امامیه بر منصوص بودن امامت علی علیه السلام، آیه مباهله است.

 

خدای متعال فرمود:

«فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين‏»    (سوره آل عمران: 61).

يعنى: «هر كس پس از اين آگاهى كه به تو رسيده در باره او [عيسى (ع)] با تو جدال كند، بگو: بياييد پسران و زنان و نفس [جان] خود را به مباهله بخوانيم و نفرين خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم».

 

واژه شناسی «مباهله»

براى «نَبْتَهِل» دو معنا آورده‏ اند: 1. لعن و نفرين يكديگر، 2. دعا براى هلاكت يكديگر. (طبرسی، مجمع البیان 2: 761). بديهى است كه معناى دوم به معناى نخست بر مى ‏گردد.

 

تاریخ مباهله

مشهور میان علماء، درباره ماه و روز مباهله، ماه ذی الحجه (سال نهم هجری) و روزهای بیست و چهارم و یا بیست و پنجم  و به قولی بیست و یکم و بیست و هفتم همان ماه است.  (جعفر سبحانی، فروغ ابدیت 2: 445)  

 

شأن نزول آیه

در باره شأن نزول آيه مباهله اتفاق همه محدثان، مورّخان و پژوهشگران سنّى و شيعه بر این است كه پيامبر )ص) براى مباهله با نصاراى نجران تنها على، فاطمه، حسن و حسين را به همراه خود برده بود.

 

1. فخر رازى [از مفسران اهل سنّت] در شأن نزول آيه گفته است: روايت شده است كه او [پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دلايلى در برابر نصاراى نجران آورد، با اين حال آنان بر نادانى خود اصرار مى ‏ورزيدند، از اين رو پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم [به آنان] فرمود: «خدا مرا فرمان داده است كه اگر دليل مرا نپذيرفتيد با شما مباهله كنم»، آنان گفتند: ما [نزد قوم خود] باز مى ‏گرديم و در كار خود نظرخواهى مى ‏كنيم؛ سپس بر مى‏ گرديم، آنگاه كه [نزد قوم خود] بازگشتند به عاقِبْ ـ كه از ميان آنان صاحب نظر بود ـ گفتند: رأى تو چيست؟ عاقِبْ گفت: اى مسيحيان به خدا سوگند شما دانستيد محمّد پيامبر و فرستاده خدا است و در مورد آقايتان [مسيح (ع)] سخن حق را بيان كرده است. به خدا سوگند هيچ ملّتى با پيامبرى مباهله نكرد، جز اينكه بزرگشان به زندگىیش پايان بخشيده شد و خردسالشان بزرگ نشد [همگى نابود شدند] و اگر شما مباهله كنيد به عذاب استيصال گرفتار مى‏شويد، پس اگر [از ايمان به محمّد (ص)‏] خوددارى كرديد و بر ماندن بر دين خود اصرار ورزيديد او را رها كنيد و به شهر خود بر گرديد. [در روز مباهله] پيامبر (ص) از خانه بيرون آمد، در حالى كه گليم سياهى بر اندام او بود، حسين را در آغوش و دست حسن را در دست خود گرفته، فاطمه پشت سر او و على پشت سر فاطمه راه مى ‏رفت، در آن حال پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم [با مخاطب قرار دادن مسيحيان] مى ‏فرمود: «آنگاه كه دعوت كردم ايمان بياوريد»، اسقف نجران گفت: «اى مسيحيان! من چهره‏ هايى را مى ‏بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بر كند، خدا آن كوه را از جايش بر مى‏ كَنَد، پس مباهله نكنيد كه هلاك مى ‏شويد و تا روز قيامت بر روى زمين مسيحى باقى نخواهد ماند»، سرانجام نصاراى نجران نه اسلام آوردند و نه مباهله كردند، بلكه حاضر شدند جزيه بپردازند و همچنان بر آيين مسيحيت باقى بمانند. بدانيد كه اين روايت بر صحّتش در ميان اهل تفسير و حديث اتفاق شده است. (التفسير الكبير 8: 71)

 

2. ابن اثير در تاريخ خود نوشته است: آنگاه كه [هيئت نجران] آنان [پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، على، فاطمه، حسن و حسين] را ديدند، گفتند: اين چهره ‏هايى است كه اگر خدا را سوگند بدهند تا كوه ‏ها را متلاشى كند، آنها را متلاشى خواهد كرد. (الكامل فى التاريخ 2: 293).

 

 3. عسقلانى و ابن اثير جزرى نيز پس از نقل جريان مباهله و اينكه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى مباهله على، فاطمه، حسن و حسين را همراه خود برده بود، نوشته ‏اند: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هؤُلاءِ أَهْلُ بَيْتى». (لإصابة فى معرفة الصحابة 4: 468؛ اسد الغابة 4: 99).

 

4. ابن مغازلى با سندى از جابر نقل كرده است كه گفت: آيه «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ...» در باره آنان نازل شده است. شعبى [راوى حديث از جابر] گفت: «أبنائنا» حسن و حسين، «نسائنا» فاطمه و «أنفسنا» على بن ابى‏طالب (ع) است. (مناقب على بن أبى طالب (ع)، ص 263، ح 310).

 

5. حافظ ابو نعيم يك روايت ديگر از جابر در اين باره آورده؛ سپس سخن جابر از طريق شعبى را نقل كرده است. (النور المشتعل، ص 52 - 53).

 

6. با سندى از سعد بن ابی وقاص نقل شده است كه  گفت: معاوية بن ابى سفيان به سعد فرمان داد و گفت: «چه چيز تو را از لعن بر ابوتراب باز مى‏ دارد؟»، سعد گفت: امّا آنچه تو گفته‏ اى به خاطر سه چيز كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را فرمود، من او را سبّ نمى ‏كنم [دشنام نمى‏ دهم] - كه اگر يكى از آن سه براى من بود، براى من بهتر از داشتن چهارپايان اصيل و نجيب بود -:...  و اين آيه نازل شد: «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفسکم...»، پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و فرمود: «أَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهْلى». (صحيح مسلم 8: 229 - 230، ح 32؛ سنن الترمذى، ص 1064، ح 3745؛ احمد حنبل، مسند، ج 1، ص 301، ح 1611؛ ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 121؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 111 - 113 با سندهاى متعدد؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 117، ح 4575/173؛ عسقلانى، الاصابه، ج 1، ص 468).

 

7. واحدى در اسباب النزول با سندى از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل كرده است: هيئت اعزامى نجران با رهبرى عاقب و سيّد بر پيامبر وارد شدند، پيامبر آن دو را به اسلام دعوت كرد، آن دو گفتند: «ما پيش از اين اسلام آورده بوديم»، پيامبر (ص) فرمود: «شما دو تن دروغ مى‏ گوييد، اگر بخواهيد به شما خبر مى ‏دهم چه چيزى مانع اسلام آوردن شما شده است؟»، آن دو گفتند: «به ما خبر بده!»، پيامبر فرمود: «دوست داشتن صليب، شرب خمر و خوردن گوشت خوك». پيامبر آن دو را به ملاعنه فرا خواند، آن دو قول دادند فردا صبح [براى مباهله] بيايند، فردا شد، پيامبر دست على، فاطمه، حسن و حسين را گرفت؛ سپس نزد آن دو [عاقب و سيّد] فرستاد، آن دو [مباهله را] نپذيرفتند و پذيرفتند خراج بپردازند. پيامبر فرمود: «سوگند به خدایى كه مرا به حقيقت بر انگيخته است، اگر آن دو مباهله مى ‏كردند وادى [سرزمين آنان] آتش باران مى ‏شد.. (اسباب النزول: 58 - 59؛ ابو نعيم، النور المشتعل: 50 - 51، ح 3).

 

8. ابن ابى حاتم رازى در تفسير خود از حسن [بصرى] و از سُدّى نقل كرده است كه گفت با نزول آيه مباهله، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست حسن، حسين و فاطمه را گرفت و به على گفت: به دنبال ما بيا، على با آنان بيرون آمد، در آن روز نصارا بيرون نيامدند. (تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 667).

 

9. طیق نقل ابن عاشور در تفسيرش: ابو نعيم در دلائل روايت كرده است كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم، على، فاطمه، حسن و حسين را آماده كرد، تا به همراه او به مباهله بروند و براى آن نه حضور زنان را ذكر كردند و نه حضور بعضى از مسلمانان را. (التحرير والتنوير، ج 3، ص 114).

 

10. ابن تيميه در باره آيه مباهله [از اين‏كه پيامبر (ص) تنها على، فاطمه، حسن و حسين :را براى مباهله به همراه خود برده بود] گفته است حديث صحيح است.  (مختصر منهاج السنّة النبويّه، ص 386).

 

 11. بیهقی نقل کرده است: در مجلس محمد بن عایشه در بصره  مردی از میان جمعیت برخاست و پرسید: «افضل اصحاب پیامبر (ص) کیست؟ ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه...؟»،  در پاسخ گفت: «پس علی بن ابیطالب در کجا قرار دارد؟»، گفت: «تو از اصحاب پیامبر می پرسی یا از خود او؟» گفت: «از اصحاب او»، گفت: «خداوند فرمود: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ)»، پس چگونه اصحاب او خود او می شوند؟!  (المحاسن و المساوی1: 39).

 

12. طبق نقل  ابن حجر: زمخشرى در كشاف گفته است: «اين آيه دليلى بر فضيلت اصحاب كساء :است كه قوى‏ تر از آن دليلى وجود ندارد»، (الكشاف، ج 1، ص 370) آنان على، فاطمه و حسنان هستند، زيرا آنگاه كه آيه نازل شد، پيامبر (ص) آنان را فرا خواند، حسين را در آغوش و دست حسن را در دست خود گرفت و فاطمه پشت سر او راه مى ‏رفت و على پشت سر آن دو راه مى ‏رفت، از اينجا دانسته مى‏ شود كه آنان مراد از آيه بوده و فرزندان فاطمه و نسل آنان فرزندان او (ص)‏ ناميده ‏شده و به صورت صحيح در دنيا و آخرت به او نسبت داده مى‏ شوند. (الصواعق المحرقة، صيدا، ص 194؛ الکشاف، ج 1، ص 369 – 370).

 

 آيه مباهله، دليل بر امامت على (ع)

 آيه مباهله نيز - با توجه به روايات تفسيرى - بر امامت على (ع) دلالت دارد، زيرا خدا در اين آيه او را نفس و جان پيامبر (ص)خوانده است؛ امّا اتحاد نفس دو انسان در وجود خارجى محال است، پس چاره‏ اى نيست كه آن را بر مساوات در همه امور حمل كنيم، (ابن طلحه، مطالب السؤول، ص 95 – 96) جز در مورد رسالت و نبوّت كه با ادلّه نقليه ديگر، على (ع) خارج مى‏ شود؛ ولى ويژگى‏ هاى ديگر پيامبر (ص)‏ را طبق آيه مبااهله دارا است. مهمترين ويژگى پس از نبوّت: مقام ولايت و رهبرى بر امّت است، درست همان چيزى كه پيامبر (ص) آن را در حديث منزلت براى على (ع) بيان فرمود.

 

 پاسخ به اتهام جعل شأن نزول آيه

 محمّد رشيد رضا در تفسير «المنار» از قول استاد خود [محمّد عبده] نوشته است: روايات بر اين اتفاق دارند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى مباهله على، فاطمه و دو فرزند آن دو را انتخاب كرد. كلمه «نسائنا» را بر فاطمه  و كلمه «أنفسنا» را تنها بر على حمل مى‏ كنند و منبع اصلى اين روايات، شيعه و هدف آنان معلوم است. آنان در ترويج آنها [روايات مباهله] تا توان داشتند، تلاش كردند؛ تا آنجا كه بسيارى از اهل سنّت آن را پذيرفتند؛ ليكن واضعان آنان نتوانستند آنها را خوب بر آيه تطبيق نمایند، زيرا كلمه «نسائنا» را مرد عرب براى دختر به كار نمى ‏برد، به ويژه در آنجا كه همسرانى داشته باشد و اين معنا را از لغت عرب نمى‏ فهمد. بعيدتر از آن اين است كه مقصود از «انفسنا» على عليه الرضوان باشد، افزون بر اينكه هيئت نجران كه گفته ‏اند، آيه در باره آنان نازل گرديده است؛ زنان و فرزندان خود را نياورده بودند، تا پيامبر (ص) به حكم آيه  بفرمايد: زنان و فرزندان خود را بياوريد، پس آيه در مورد داستان مخصوصى به نام مباهله نازل نشده و از آيه بيش از اين استفاده نمى ‏شود كه خدا به پيامبر خود دستور داده است، تا اگر يكى از اهل كتاب در مورد عيسى با تو مجادله كند او را دعوت كن، تا با زنان و مردان و فرزندان يك جا گرد آيند و مؤمنان نيز با زنان و فرزندان در يك جا گرد آيند و اين دو دسته با هم مباهله كنند، به اين ‏گونه كه به درگاه خدا تضرّع كنند و از او بخواهند هر يك از دو دسته را كه در باره عيسى (ع) دروغ مى‏ گويد لعنت كند؛ يعنى از رحمت خود دور گرداند، چون اين‏ گونه درخواست خود دليل بر اين است كه درخواست كننده به آنچه در مورد عيسى (ع) اعتقاد دارد از روى ايمان و وثوق كامل است، چنان ‏كه خوددارى طرف ديگر اين مباهله - چه مسيحيان و جز آنان - دليل بر اين است كه نسبت به معتَقدات خود ترديد دارند، تا آنجا كه به محاجه و مباحثه‏ اى كه مى ‏كنند، ايمان ندارند و عقيده‏ هايشان متزلزل است، چون عقيده خود را بر اساس دليل روشن به دست نياورده ‏اند و كسى‏ كه به خدا ايمان داشته باشد، چگونه راضى مى‏ شود كه همه اين جمعيت‏ ها را از دو طرف، يعنى هم جمعيت اهل حق و هم جمعيت اهل باطل را در يك نقطه گرد آورد و همه به خدا توجه نموده و لعنت و دورى از رحمت خدا را براى طرف مقابل خود درخواست كند؟! اين عمل جرأت و جسارت و استهزاء به قدرت و عظمت خدا است و بالاتر از اين جرأت چيست؟ ولى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان در اين جهت كه در اعتقادشان به عيسى (ع) يقين داشتند، سخنى نيست، براى اينكه در يقينشان همين بيان خدا كافى است كه مى‏ فرمايد: «من بعد ما جاءک من العلم»، پس علم در اين مسائل اعتقادى همان يقين است، نه چيز ديگر.

 

 و اما اينكه خدا فرمود: «ندع أبنائنا و أبنائکم» دو احتمال دارد كه بر هيچ ‏يك از اين دو اشكالى كه بر شيعه وارد است، وارد نمى ‏شود:

 

(اول) اينكه بخواهد بفرمايد هر يك از دو طرف زنان و فرزندان طرف مقابل را نفرين كند؛ مثلا ما مسلمانان زنان و فرزندان شما مسيحيان را نفرين كنيم و شما مسيحيان زنان و فرزندان ما را نفرين كنيد.

 

 (دوم) اينكه هر طايفه ‏اى زنان و فرزندان خود را نفرين كند.

 

 به همان ‏گونه كه گفته شد هيچ اشكالى بر اين دو وجه وارد نيست، اشكال بر نظريه شيعه است كه شأن نزول آيه و مقصود از «أنفسنا» و «نسائنا» و «أبنائنا» را عدّه ‏اى خاص مى‏ دانند». (تفسير المنار، ج 3، ص 322 - 323).

 

 پاسخ: علاّمه طباطبائى ; در تفسير «الميزان» در پاسخ نوشته است: اين گفتار - كه خيال مى ‏كنم خواننده باور نكند كه سخن مردى دانشمند است و ما را به اين متهم مى ‏كند كه نسبت ناروا به مفسر مزبور داده‏ ايم - سخنى بى پايه و باطل است و اگر آن را نقل كرده ‏ايم براى اين است كه خوانندگان دريابند كه تعصب ورزى كار يك دانشمند را در نفهمى به كجا مى ‏كشاند و تا چه اندازه فهم او را ساقط و نظريه ‏اش را سطحى و عوامانه مى ‏گرداند، تا آنجا كه با دست خود آنچه را بنا كرده ويران و آنچه را تخريب كرده بر پا مى ‏سازد و هيچ باكى ندارد، براى اينكه خير و شرّ را تشخيص نمى‏ دهد و تا انسانى شرّ را نشناسد چگونه از آن اجتناب كند؟!

 

 ما پيرامون گفتار وى در دو مقام بحث داريم:

 

 مقام اول:  آيا آيه مباهله برفضيلت علی (ع) دلالتی دارد يا نه؟ كه اين بحثى كلامى است...

(علامه طباطبائى رحمه‏الله چون در مقام تفسير آيات قرآن بود، در باره مقام اول بحث نكرد؛ ولى نگارنده در ادامه در باره آن بحث كرده و نتيجه گرفت كه بر امامت على (ع) دلالت دارد و به اشكالات آن نيز پاسخ داده است)

 

مقام دوم: پيرامون سخنان مفسر نامبرده است؛ البته از اين جهت كه با مدلول آيه مباهله و روايات داستان نصاراى نجران ارتباط  دارد... كه چون با غرض كتاب ما ارتباط  دارد آن را مورد بحث قرار مى ‏دهيم.

 

 خواننده محترم توجه كرد كه آيه شريفه چه دلالتى دارد و روايات بسيارى كه نقل شد با دلالت آيه مطابقت دارد. دقت در اين دو فراز فساد سخن اين مفسر را - كه به هيچ وجه معلوم نيست چه مى‏ خواهد بگويد - از وجوه متعددى روشن مى‏ گرداند. اينك تفصيل آن از نگاه خوانندگان مى‏ گذرد:

 

 1. او گفت: «مصادر روايتى كه آيه مباهله را ناظر به اشخاص معيّن مى ‏داند كتاب ‏هاى شيعه است»، تا آنجا كه گفت: «به گونه ‏اى كه در ميان بسيارى از اهل سنّت رايج گرديد»، با اينكه پيش از اين گفته بود: «روايات بر این  اتفاق دارند كه آيه در شأن على، فاطمه و حسنان نازل شد»، ما نفهميديم مقصود او كدام روايات است؟! آيا مقصود همين رواياتى است كه محدثان بر نقل و عدم طرح آن اجماع دارند؟ رواياتى كه يكى يا دو تا و سه تا نيست، تا بگويد اهل حديث بر جعل آن توطئه كرده‏اند، روايتى كه صاحبان جوامع حديث آنها را در جوامع خود آورده‏اند و اگر به خود جرأت داده و شيعه را به جعل آنها متهم كند، آيا مى‏تواند صحيح مسلم و ترمذى و كتاب‏هاى تاريخ را نيز جعلى بداند؟! رواياتى كه همه مفسران بر آنها در تفاسير خود اتفاق دارند، بدون اينكه بتوان به آن اعتراض كرد؛ يا در صحّت سند آنها ترديدى كرده باشند. او اگر بگويد مفسران تخصصى در تشخيص حديث ندارند، اين درست نيست، چون بسيارى از مفسران خود نيز از اهل حديث بوده‏اند؛ مانند: طبرى، ابو الفداء ابن كثير، سيوطى و مانند آنان.

 

 پرسش ديگر ما از او اين است كه مقصودش از شيعيانى كه مصادر اين روايات‏اند چه كسانى هستند؟ آيا مقصود صحابه‏اى است كه سلسله سند اين روايات به آنان پايان مى‏پذيرد؟ از قبيل: سعد بن وقاص، جابر بن عبد اللّه، عبد اللّه بن عباس و ديگر صحابه يا تابعينى كه تمسكشان به اين روايت ثابت شده است؛ از قبيل ابن صالح، كلبى، سدّى، شعبى و مانند آنان؟ و اگر نامبردگان به جرم اينكه احاديثى نقل كرده‏اند كه با هواى نفس اين آقا مطابق نيست، شيعه شدند و به گمان او هر چه نقل كنند جعلى است، پس همه احاديث اسلامى كه به وسيله آنان نقل شده بى‏اعتبار است، پس اين آقا بايد همه نامبردگان را كنار بگذارد و احاديثشان را نپذیرد و با نپذیرفتن احاديث آنان سنّت و سيره‏اى باقى نمى ‏ماند. چگونه يك فرد مسلمان يا يك دانشمند اسلامى مى‏تواند به دروغ بگويد سنّت به طور كلّى باطل است و با اين حال در صدد اسلام‏شناسى برآيد و بفهمد كه پيامبر گرامى اسلام چه تعاليم و چه شرايعى آورده؟! با اينكه قرآن كريم صراحت دارد كه سنّت و سخن آن جناب حجّت است و تصريح دارد به اينكه دين خدا همچنان زنده مى ‏ماند و اگر بنا باشد سنّت را به طور كلّى باطل بدانيم، ديگر اثرى از قرآن باقى نمى‏ماند [چون آيه آيه قرآن كريم با سنّت اثبات شده] و در اين فرض ثمره‏ اى بر نازل كردن قرآن نيز بار نمى‏شود.

 

 و يا مى‏ خواهد بگويد خود صاحب جوامع از اين احاديث بى ‏خبرند، بلكه شيعه پس از مردن صاحبان اين جوامع و كتاب‏هاى تاريخ، احاديث ياد شده را در كتاب‏هاى آنان داخل كرده‏اند كه باز محذور در اين فرض فراگيرتر و داراى فساد بيشتر است، براى اينكه با اين فرض به هيچ كتابى نمى ‏توان اعتماد كرد.

 

 2. او گفته بود: «شيعه كلمه «نسائنا» را بر فاطمه سلام الله علیها و  كلمه «انفسنا» را تنها بر على علیه السلام حمل كرده ‏اند»، او گويا اين معنا را از بعضى از روايات گذشته فهميده است؛ مانند روايت جابر كه گفته: «نسائنا» فاطمه سلام الله علیها و «أنفسنا و أنفسكم» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام است [تا آخر خبر]؛

 

 ولى كوتاهى از فهم خود اين مفسر است، چون روايت نمى‏خواهد بگويد كلمه «نسائنا» به معناى فاطمه سلام الله علیها و  لفظ «أنفسنا» به معناى على علیه السلام است؛ يا مراد از اوّلى فاطمه 3و مراد از دومى على علیه السلام است، بلكه مقصود اين است كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مقام امتثال اين فرمان از «أنفسنا» به جز على علیه السلام و مقصود از «نسائنا» به جز فاطمه سلام الله علیها و مقصود از «أبنائنا» به جز حسنان  :را به همراه خود نياورده، معلوم مى‏شود كه براى كلمه اول به جز على علیه السلام و براى كلمه دوم به جز فاطمه سلام الله علیها و از سومى به جز حسنان را مصداق نيافت؛ گويا مقصود از ابناء و نساء و انفس همان اهل بيت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، چنان‏ كه در بعضى از روايات به اين معنا تصريح شده است، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از اينكه نام بردگان را به همراه خود آورد، عرضه داشت: «پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند»،

 چون اين عبارت مى‏ فهماند كه: پروردگارا! من به جز اينان كسى را نيافتم تا براى مباهله دعوت كنم.  دليل گفتار ما بر اينكه مقصود جابر اين بوده، عبارت بعضى از روايات است كه مى‏گويد: «انفسنا و انفسكم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام است»، چون اين عبارت صراحت دارد كه مقصود بيان مصداق است، نه معناى لفظ

.

 3. او گفته است: «جعل كنندگان اين سرگذشت، خوب نتوانستند آن را با آيه تطبيق كنند، چون عرب آن گاه كه از گوينده ‏اى كلمه «نسائنا» را مى ‏شنود، دختر خود گوينده به ذهنش نمى ‏رسد، آن هم گوينده‏اى كه چند زن دارد. از لغت عرب چنين معنايى فهميده نمى ‏شود. از اين بعيدتر اينكه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ‏از «انفسنا» على علیه السلام را اراده كرده باشد»

.

 اين معناى شگفت آورى كه اين مفسر براى آيه بیان كرده سبب شده است كه روايات آيه مباهله را با همه فراوانيش كنار بزند و آن‏گاه به راويانش و از هر كس كه آن روايات را پذيرفته است به بدی یاد کرده و آن اتهامات را وارد نماید، با اينكه او به نوشتن تفسير كلام خدا اشتغال داشته است - كلامى كه مرتب او را به پيروى از حق و اجتناب از باطل و دورى از هواى نفس فرا مى‏خواند - جا داشت كه او حرمت جمع فراوانى از علماى اسلام را پاس میگذاشت، كسانى را كه از ائمّه بلاغت و اساتيد بيان هستند و روايات مذكور را بدون اينكه هيچ خدشه و اعتراضى بر آن وارد كنند در تاليفات خود آورده‏اند، آنان را اين‏گونه به آسانى به باد تهمت «نفهميدن» نگيرد!

 

يكى از اساتيد، زمخشرى صاحب كشاف است، كسى است كه ائمّه قرائت را در قرائتشان تخطئه مى‏كند، با اين حال در ذيل اين آيه مى‏گويد: «اين دليلى است كه هيچ دليلى قوى‏تر از آن بر فضيلت اصحاب كساء وجود ندارد و اين برهان روشنى بر صحّت نبوّت محمّد است، براى اينكه هيچ‏كس، نه موافق و نه مخالف، روايتى نياورده است كه گفته باشد نصاراى نجران بدون ترس از اصحاب كسا به مباهله اقدام كرده باشند، چون اگر احتمال مى‏دادند كه آن جناب به دروغ دعوى پيامبرى مى‏كند بى‏درنگ با او مباهله مى‏كردند» (الكشاف، ج 1، ص 370).

 

 چگونه ممكن است كه اين بزرگان و قهرمانان بلاغت و برجستگان ادب نفهميده باشند كه اين روايات نسبت غلط به قرآن مى‏دهند و مى‏گويند «لفظ جمع را در مفرد استعمال كرده و كلمه «نساء» را كه جمع است در مورد يك تن به كار برده است»؟! نه، به جانم سوگند، امر بر آن همه بزرگان پوشيده نماند. تنها اين مفسر است كه نتوانست ميان مفهوم و مصداق فرق بگذارد و خيال كرده است كه اگر خدا به پيامبر خود بفرمايد: پس بعد از اين، با اينكه خدا به تو علم داده، اگر كسى بگو مگو كرد به او بگو «ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را بخوانيد...» و از سوى ديگر از طريق روايات معلوم شد كه گفتگو كنندگان هيئت نجران بوده و عدد آن به گونه‏اى كه در برخى از روايات آمده است، چهارده مرد بود و هيچ زن و فرزندى به همراه نداشتند و نيز معلوم شد كه پيامبر 9براى مباهله با آنان به جز از على، فاطمه، حسن و حسين 8را نياورده بود. لازمه آن فرمان و اين امتثال اين است كه معناى جمله «فمن حاجك» هيئت نجران و معناى «نسائنا» يك زن و معناى «أنفسنا» يك مرد و معناى «أبنائنا» دو پسر باشد و دو كلمه «نساءُكم» و «أنفسكم» معنايى نداشته باشند، چون نجرانيان به همراه خود زن و فرزندى نياورده بودند.

 

 و چرا چنين مفسرى - كه ميان مفهوم و مصداق تفاوت قائل نيست - اين اشكال را نكرده است كه در آيه كلمه «أبنائنا» با اينكه جمع است در مورد حسنان علیهما السلام كه دو تن هستند، به كار برده شد؟! اين رسواتر از به كار بردن كلمه «نساء» - كه جمع است  در مفرد  يعنى فاطمه سلام الله علیها است، براى اينكه استعمال جمع در مفرد گاهى از خوش نشينان عرب شنيده مى‏شود، اگرچه عرب اصيل جز در مورد گوينده چنين كارى را نمى‏كند و تنها در مورد گوينده آن را به عنوان تعظيم به كار مى‏برد كه مى‏گويند «ما چنين دستور داديم، ما چنين كرديم، ما چنان خواهيم كرد»؛ ولى استعمال جمع در دو تن به هيچ وجه جايز نيست و سابقه ندارد، نه از خوش نشينان عرب و نه از عرب اصيل.

 

علّت اينكه اين مفسّر روايات مباهله را كنار زده و به آنها نسبت مجعول بودن داده همان است كه گفتيم: «نتوانسته است ميان مفهوم و مصداق تفاوت قائل شود»، در حالى كه سخن اين‏گونه نيست كه او توهّم كرده است.

 

 توضيح اينكه: كلام بليغ آن كلامى است كه مقتضاى مقام در آن رعايت شده باشد، آن كلامى كه بتواند آنچه را كه مورد اهتمام گوينده است كشف كند و بسيار مى‏شود كه مقام تخاطب و گفت و شنود، مقامى است كه تخاطب ميان دو طايفه است كه يكديگر را به هيچ وجه نمى‏شناسند و يا اگر مى‏شناسند مصلحت اقتضا مى‏كند كه شناسائى را انكار كنند، در چنين مقامى اگر يكى از دو طرف بحث و خصومت بخواهد به ديگرى بفهماند كه خصومت و بگو مگو و دفاع و بالاخره ظرفيت ما تنها با اين حاضران نيست، بلكه ما با همه افراد قبيله خود عليه شما قيام مى‏كنيم، با زنان و مردان و خردسالان و بزرگسالان. مى‏گويد: ما با شما مخاصمه داريم و با مردان و زنان و كودكان خود بر شما مى ‏تازيم.

 

 در چنين مقامى سخن خود را به گونه‏اى ادا مى‏كند كه مقتضاى طبع و عادت باشد، چون عادت اقتضا مى‏كند كه يك قبيله و طايفه‏اى از مردم هم زنان و هم فرزندانى داشته باشد و غرض گوينده نيز اين است كه به دسته مقابل خود بفهماند، ما و همه مردان، زنان و فرزندانمان در دشمنى با شما يك دل و يك زبانيم و همه همدست هستيم؛ اكنون اگر در چنين مقامى به مقتضاى طبع و عادت تكيه نموده و يك كلمه بگويد ما قبيله فلان با شما دشمنيم، منظور خود را رسانده است، چون شنونده مى‏داند كه در ميان قبيله گوينده زنان، فرزندان و مردان هستند؛ ولى اگر به اين مقدار بسنده نكند و بگويد: ما قبيله فلان با مردان، زنان و كودكان خود عليه شما بر مى‏خيزيم، در حقيقت مى‏خواست چيزى زايد بر مقتضاى عادت و طبع برساند. اين در صورتى است كه گفتيم دو طرف متخاصم يكديگر را نشناسند؛ امّا اگر اين سخن دسته جمعى با مخاطب دسته جمعى ميان دو جمعيت كه يكديگر را مى‏شناسند اتفاق بيفتد؛ مثلا با يكديگر دوست باشند و اين دسته بخواهد دسته ديگر را به مهمانى دعوت كند، يك بار گفتار خود را به مقتضاى طبع و عادت تكيه داده و مى‏گويد ما خودمان و زن و بچه‏مان از شما پذيرايى مى‏كنيم؛ يك بار ديگر گفتار خود را به شناسايى شنونده تكيه مى‏دهد و مى‏گويد: ما همه مردان با فلان دخترم و دو كودكم خدمتگزار شما خواهيم بود، در اين صورت فايده زايدى را مى‏رساند.

 

 از اين جهت اين توضيح را دادم كه معلوم شود كه طبع، عادت و ظاهر حال، يك حكم، واقع و عالم خارج حكم ديگر دارد و گاهى اين دو حكم مختلف مى‏شوند و اگر مختلف شدند شنونده نبايد گمان كند كه گوينده دروغ گفته است، چون ممكن است گوينده نخست پايه و تكيه گاه گفتار خود را طبع و عادت آنچه ظاهر حالش آن را حكايت مى‏كند قرار بدهد؛ ولى بعدا تصميم بگيرد حقيقت و واقع كارش را بر خلاف ظاهر حالش بيان كند؛ نه اين بيانش غلط است؛ نه اين خبرى را كه مى‏دهد دروغ است و نه مى‏توان گفت شوخى كرده است.

 

آيه شريفه مورد بحث چنين مجرايى دارد و مقصود از سخن خدا: «...ِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ...» اين است كه اى پيامبر گرامى من! آنان را دعوت كن و به آنان پيشنهاد كن تو با نزديكانت كه در دعوت و علم تو شريك هستند حضور پيدا كنى، آنان نيز با اهل و نزديكان خود حضور پيدا كنند و آنگاه با يكديگر مباهله كنيد؛ ولى اين دعوت را به مقتضاى ظاهر حال [كه پيامبر مانند ديگر مردم زن و فرزندى دارد و مسيحيان نيز مانند ديگر مردم زن و فرزندى دارند] تكيه داده و مى‏گويد: «بگو بياييد تا ما زنان و مردان و فرزندان خود را و شما زنان و مردان و فرزندان خود را فرا بخوانيم و با يكديگر مباهله نماييم»، اين ظاهر حال است، پس اگر واقعيت بر خلاف اين باشد؛ يعنى از جانب پيامبر به جاى زنان يك زن و به جاى «انفس» دو مرد و به جاى فرزندان دو فرزند حضور پيدا كنند و از جانب مسيحيان نجران تنها مردانى حضور پيدا كنند، بدون زن و فرزند، سخن دروغ نيست. گواه بر آن اين است كه آنگاه كه مسيحيان نجران ديدند كه پيامبر اسلام با يك مرد و يك زن و دو پسر مى‏آيد، نگفتند عمل تو با گفتارت مخالف است و تو دروغ گفته‏اى و نيز به او نگفتند ما از اينكه دستور تو را بر آوردن زنان و فرزندان عمل نكرده‏ايم عذر مى‏خواهيم، چون به زنان و فرزندان خود دسترسى نداشته‏ايم و نيز هر كس كه اين داستان را بشنود هيچ به ذهنش خطور نمى‏كند كه آيه شريفه با واقع سازگارى ندارد و رواياتى كه داستان را حكايت مى ‏كند جعلى است.

 

 اين سخن را گفتيم تا به سخن ديگر مفسّر مورد نظر نيز پاسخی داده باشيم كه گفته است: «هيئت نجران نه زنانى همراه داشتند و نه فرزندانى...». (الميزان، ج 3، ص 235 – 244(.

 

علامه طباطبائى رحمه ‏الله در ادامه پاسخ به سخنان محمد رشيد رضا به موارد ديگر سخنان او پرداخته و همه آنها را مورد اشكال قرار داده است؛ ولى چون براى ما همين مقدار پاسخ كافى بوده است از نقل ادامه آن خوددارى نموده و خوانندگان را توصيه مى‏كنيم، تا خود آن را در تفسير شريف الميزان مورد مطالعه قرار بدهند..

 

 پاسخ به ادعاى امتناع حمل آيه بر مساوات

 ابن تيميه بر دلالت آيه بر امامت على علیه السلام اشكال كرد: دليلى بر آن وجود ندارد، بلكه حمل آن بر مساوات ممتنع است، زيرا هيچ ‏كس با پيامبر برابر نيست، نه على و نه جز او:». (مختصر منهاج السنّة النبويّه، ص 386).

 

پاسخ: ابن تيميه در ادعاى امتناع برابرى على علیه السلام با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم  مصادره به مطلوب كرد؛ يعنى ادّعاى انكارى خود را با لفظى ديگر به عنوان دليل ذكر كرده و گفته است: «هيچ‏ كس با پيامبر  برابر نيست»،

 پس او دليلى براى امتناع ذكر نكرد، چون دليلى بر امتناع وجود ندارد، بلكه در همين آيه مباهله، على علیه السلام نفس پيامبر 9‏ خوانده شد و ابن تيميه نيز آن را پذيرفت و گفته شد چون معناى نفس، متحد و يكى بودن است و اتحاد نفس دو انسان ممتنع است، ناگزير بايد آن را بر مساوات آن دو نفس حمل كرد و راه ديگر براى معنا و مقصود آن وجود ندارد. آرى اين برابرى تنها در مورد نبوّت با ادلّه ديگر استثنا خورده و در ديگر جهات، كه مهم‏ترين آنها امامت و ولايت بر امّت است به معناى خود محفوظ است.

 

ابن تيميه در ادامه نوشته است: «اين لفظ [نفس] در لغت عرب اقتضاى مساوات را ندارد، خدا در داستان اِفك فرمود: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا...». (سوره نور: 12) اين سخن موجب نمى‏شود كه مؤمنين و مؤمنات برابرباشند».  (مختصر منهاج السنّة النبويّه، ص 386).

 

 پاسخ اول: مقصود از «أنفس» در اين آيه هر مؤمن و هر مؤمنه‏اى است؛ يعنى هر مؤمنى كه خبر اتهام همسر پيامبر 9را شنيد بر او لازم بود بدگمانى را كنار بگذارد و گمان خوب داشته باشد؛ مقصود لزوم خوش‏گمانى هر مؤمن نسبت به مؤمن ديگر است و خوش‏گمانى مربوط به نفس خود انسان است، بنا براين آيه نمى‏گويد كه مؤمنان نفس يكديگر هستند.

 

 پاسخ دوم: بر فرض كه مقصود آيه اين باشد كه مؤمنان و مؤمنات نفس و جان يكديگراند؛ ولى در اينجا قرينه وجود دارد كه در همه امور نفس يكديگر نيستند، بلكه تنها در جهت مؤمن بودن نفس يكديگرند، چون تكيه بر وصف مُشْعِر به علّيت است و وصف «مؤمن» مى‏رساند كه آنان تنها در جهت ايمان نفس يكديگرند؛ نه در همه جهات، چنان‏كه يكى از جهات، تفاوت طبيعى مرد و زن است كه موجب تفاوت در برخى از احكام مى‏شود و آيه در اين جهت اطلاق ندارد و نمى‏تواند بر اتحاد  مؤمنان در همه جهات دلالت داشته باشد و بطلان اين مساوات بسيار روشن است؛ ولى «انفس» در آيه مباهله مطلق و بدون تكيه بر وصف ذكر شده و به ضمير خطاب اضافه شده است، از اين جهت بر برابرى مطلق با مرجع ضمير كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است دلالت دارد و تنها مقام نبوّت با ادلّه خارج از آيه استثنا شده است، چون نبوّت به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص دارد و على 7تنها در جهت پيامبرى با او برابر نيست؛ ولى در جهات ديگر، به ويژه در مورد ولايت بر مردم و رهبرى بر مسلمانان با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم برابر است.

 


 

 

منابع تحقیق

  • قرآن کریم.
  • ابن ابى حاتم رازى، عبد الرحمان بن محمد بن ادريس (وفات:327هجرى)، تفسير القرآن العظيم، تحقيق: اسعد محمد طيب، المكتبة العصريه، بيروت.
  • ابن اثير ابن جزرى، ابو الحسن على بن محمد (وفات:630 هجرى)، اسد الغابه، تحيق و تعليق: على محمّد معوّض و عادل احمد عبد الموجود، دار الكتب العلميه، بيروت.
  • ابن اثير، ابو الحسن على بن ابو الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد شيبانى (وفات:630 هجرى)، الكامل فى التاريخ، دار صادر و دار بيروت، بيروت، 1385ق
  •  ابن تيميه، ابو العباس احمد بن تيميه، مختصر منهاج السنّة النبويّه، تلخيص: عبد اللّه بن محمّد غنيمان، دار كنوز اشبيليا، رياض، 1427ق.
  • ابن حنبال، ابو عبد اللّه احمد، مسند الامام احمد بن حنبل، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1415ق.
  • ابن عاشور، محمد طاهر، تفسیر التحریر و التنویر.
  • ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسين (وفات:571 هجرى)، تاريخ مدينة دمشق، دار الفكر، بيروت، 1417ق.
  • ابن مغازلى، على بن محمد بن محمد بن واسطى جلابى شافعى (وفات: 483 هجرى)، مناقب على بن ابى طالب، تحقيق: محمد باقر بهبودى، المكتبة الاسلاميه، تهران، 1394ق.
  • ابو نعيم اصفهانى، احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق (وفات: 430 هجرى)، النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى علىٍّ، تحقيق: محمد باقر محمودى، وزارة الارشاد الاسلامى، ايران، 1406ق.
  • بيهقى، ابو بكر احمد بن حسين بن على، المحاسن و المساوي، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دار المعارف، قاهره، 1380 ه ق.
  • حاكم نيشابورى، محمد بن عبد اللّه، المستدرك على الصحيحين، دار الكتب العلميه، بيروت
  • رشيد رضا، محمّد، تفسير القرآن الكريم الشهير بتفسير المنار، دار المعرفة، بيروت، 1384ق.
  • زمخشرى، محمود بن عمر بن محمد خوارزمى، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، البلاغه، قم، 1415.
  • سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، دفتر تیلیغات اسلامی، قم، 1367 ه ش.
  • طباطبائى، علامه محمّد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، جامعه مدرسين، قم، 1417ق.
  • عسقلانى، احمد بن على بن حجر (وفات:852 هجرى)، الاصابة فى تمييز الصحابة، دار الكتب العلميه، بيروت، 1415ق.
  • فخر رازى، محمد بن عمر بن حسين (وفات: 606 هجرى)، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، دار الكتب العلميه، بيروت، 1411ق.
  • قرشي عدوي شافعی، محمد بن طلحة، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ص)، مؤسسة البلاغ، بیروت، 1419 ه ق.
  • مسلم بن حجاج قشيرى نيسابورى، الصحيح، دار الكتب العلميه، بيروت، 1415ق.
  • واحدى نيسابورى، ابو الحسن على بن احمد (وفات:468 هجرى)، اسباب النزول، دار الكتب العلميه، بيروت، 1402ق.
  • هيثمى مكى، احمد بن حجر (وفات: 974 هجرى)، الصواعق المحرقه فى الردّ على اهل البدع والزندقه، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، مكتبة القاهره، قاهره و المكتبة العصريّة، صيدا، 1425 ق.

نوع مطلب:

ش, 05/11/1399 - 19:07