استاد اسماعیل نوری
بعثت پیامبر اسلام (ص)
/270/260/20/
مهمترين رخداد ماه رجب المرجّب مبعوث شدن خاتم پيامبران حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت جهانی است كه در بيست و هفتم اين ماه واقع شده است.[1]
خدای سبحان، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در سال چهلم بعد از «عام الفيل» در سنّ چهل سالگی به نبوت مبعوث نمود، اگر چه در برخی اقوال غير مشهور، سنّ پيامبر را به هنگام بعثت 42، 43 و يا 45 سال نقل كردهاند؛ ولی قول مشهور چهل سال است. و شايد صاحبان اين اقوال، زمان دعوت علنی آن حضرت را آغاز نبوت او دانستهاند و دعوت مخفی وی را كه در سالهای آغازين نبوتش بوده، به حساب نياوردهاند.[2]
تاریخ دقیق بعثت
در مورد زمان بعثت خاتم الانبيا صلی الله علیه و آله و سلم و تاریخ دقیق آن از جهت روز و ماه، در ميان اهل سنت پنج قول وجود دارد:
1. هفدهم ماه رمضان؛
2. هجدهم ماه رمضان؛
3. بيست و چهارم ماه رمضان؛
4. دوازدهم ربيع الاول؛
5. بيست هفتم ماه رجب.
علامه مجلسی) پس از نقل اقوال مذكور ميگويد: «وَ عَلَى الأَخِيرِ اِتِّفَاقُ الإِمَامِيَّةِ؛ تمام اماميّه بر قول آخر (27 ماه رجب) اتّفاق نظر دارند.»[3]
پس قول صحيح در مذهب شيعه (كه علامه مجلسی ادّعای اجماع بر آن نموده و با روايات اهل بيت( نيز مطابقت دارد) ا ين است كه بعثت پيامبر اسلام در بيست و هفتم ماه رجب بوده است.[4]
از میان روایات مربوط به روز بعثت که اشاره به ثواب روزۀ آن هم دارند، تنها به نقل یک نمونه اکتفا می کنیم:
به سند «حسن» از امام صادق روايت شده است: «وَ لا تَدَعْ صِيَامَ يَوْمِ سَبْعٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ رَجَبٍ فَإِنَّهُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِی نَزَلَتْ فِيهِ النُّبُوَّةُ عَلَى مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ ثَوَابُهُ مِثْلُ سِتِّينَ شَهْراً لَكُمْ؛[5] روزۀ روز بيست و هفتم ماه رجب را ترك مكن؛ زيرا آن روز، همان روزی است كه در آن نبوّت بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است و ثواب روزۀ آن (روز 27 رجب) برای شما به اندازۀ شصت ماه است.»
بعثت پیامبر اسلام بزرگترین نعمت الهی
آيات مربوط به بعثت پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، بعثت آن حضرت را به عنوان نعمت بزرگ الهی معرفی كرده و اهداف مهمّ بعثت را بيان میكند.
]لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبينٍ[؛[6]«به يقين، خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت، تا آيات خدا را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد، قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»
اين آيۀ شريفه، در حقيقت پاسخی است به سؤالاتی كه در ذهن بعضی از تازه مسلمانان، بعد از جنگ اُحد خطور میكرد كه: چرا ما اين همه گرفتار مشكلات و مصائب میشويم؟ قرآن به آنان میگويد: خداوند بر مؤمنان نعمت بزرگی بخشيد كه در ميان آنها پيامبری برانگيخت؛ يعنی اگر در اين راه متحمّل خسارتهايی شدهايد، فراموش نكنيد كه خدای حكيم بزرگترين نعمت را در اختيار شما گذاشته؛ پيامبری مبعوث كرده كه شما را تربيت میكند و از گمراهی های آشكار باز میدارد. هر اندازه برای حفظ اين نعمت بزرگ تلاش كنيد و هر بهايی بپردازيد، باز هم ناچيز است.[7]
در اين آيه، با كلمۀ «مِنْ اَنْفُسِهِمْ» به اين حقيقت اشاره شده است كه اين پيامبر از نوع بشر بوده، نه از جنس فرشتگان و مانند آنها تا نيازمندیهای بشر را درك کرده و مشكلات زندگی آنان را لمس نمايد.
اين آيۀ كريمه نیز مثل آیۀ قبلی میگويد: پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از ميان همين گروه و همين قشر درس نخوانده برخاسته است، تا اهميت رسالت او را روشن سازد، و دليلی باشد بر حقانيت او؛ چرا كه كتابی مثل قرآن با اين محتوای عميق و عظيم، و فرهنگی چون فرهنگ اسلام، محال است زاييدۀ فكر بشر باشد، آن هم بشری كه نه خود درس خوانده، و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است!
اين نوری است كه از ظلمت برخاسته و باغ سرسبزی است كه از دل كوير سر برآورده، و اين خود معجزهای است آشكار و سندی روشن بر حقانيت او.
در هر دو آيۀ فوق، هدف اين بعثت بزرگ را در سه امر خلاصه شده است كه يكی جنبۀ مقدماتی دارد و آن «تلاوت آيات الهی» است و دو امر ديگر؛ يعنی «تهذيب و تزكيۀ نفوس» و «تعليم كتاب و حكمت» دو هدف بزرگ نهايی را تشكيل میدهند.
آری، اين پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده است كه انسانها را هم در زمينۀ علم و دانش و هم اخلاق و عمل، پرورش دهد، تا به وسيلۀ اين دو بال، بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند و مسير الیالله را پيش گيرند، و به مقام قرب او نايل شوند.[9]
اولين آيات وحی
ميان مفسّران مشهور است كه نخستين سورۀ نازل شده بر پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم سورۀ «علق» ميباشد و محتوای آن نيز مؤيِّد همين معنی است، و اين كه بعضی گفتهاند: نخستين سوره، سورۀ «حمد» يا «مدّثّر» بوده، خلاف مشهور است.[10]
در روايات بسياری از طريق فريقین آمده كه: مجموع سورۀ «علق» يا پنج آيۀ آغازين آن در آغاز نبوت پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است.[11]
طبق روایتی که از امام صادق(ع) و امام رضا (ع) نقل شده: «اوّلين سوره كه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد ]بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ[ و آخرين آن سوره ] إِذا جاءَ نَصْرُ اللهِ وَ الْفَتْحُ[ بود.»[12]
پس اكثر قريب به اتّفاق فريقين بر اين باورند كه كلّ سورۀ «علق» يا حدّ اقل پنج آيۀ اوّل آن در آغاز بعثت، بر خاتم انبيا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده که می فرماید:﴿ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ *عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم﴾[13] «به نام خداوند بخشنده مهربان؛ بخوان به نام پروردگارت كه [جهان را] آفريد، همان كس كه انسان را از خون بستهاى خلق كرد! بخوان كه پروردگارت [از همه] بزرگوارتر است، همان كسى كه به وسيلۀ قلم تعليم نمود، و به انسان آنچه را نمىدانست ياد داد! »
جريان بعثت و آغاز وحی
طبق فرمايش حضرت علی علیه السلام، «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (ص) مِنْ لَدُنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَنَهارَهُ... وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ؛[14] از همان زمان كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از شير باز گرفته شد، خداوند فرشتهای از فرشتگان خود را همراه او ساخت تا شب و روز او را به راه بزرگواری، درستی و اخلاق نيك رهنمون سازد... وهرسال [مدتی] در حراء میماند»
و در سال های نزديك به چهل سالگی مدّتی از سال را در كوه «حراء»[15] و در غاری كه در بالای آن كوه وجود دارد، خلوت میگزيد و به عبادت میپرداخت، البته اينگونه كنارهگيری و عبادت در «حراء»، در ميان خداپرستان قريش سابقه داشته و نخستين نفر از قریش كه اين سنّت را گذاشت، حضرت عبد المطلّب بوده.[16]
در چهلمين سال عمر شريف حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم وقتي كه آن حضرت در غار «حراء» بود، جبرئيل نازل شد و پيام رسالت الهی را به ايشان ابلاغ نمود.[17]
از امام باقر روايت شده است: «جبرييل بر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، عرض كرد: يا محمّد! «إقْرَأ؛ بخوان» فرمود: چه بخوانم؟ عرض كرد: ]اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ ...[.[18]
پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم پس از دريافت وحی، با كمال اطمينان و سرشار از يقين، از آن كوه پايین آمد و به سوی خانۀ خود رفت، در حالی كه از اين كرامت بزرگ و مأموريت مهمّ الهی مسرور و خوشحال بود.[19]
اوّلين نفر از مردان، حضرت علي و از زنان حضرت خديجه& به نبوّت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ايمان آوردند.[20]
گزارشی نادرست از آغاز وحی
همچنان که گذشت: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از دريافت وحی با كمال اطمينان و سرشار از يقين به منزل آمد و هيچ گونه ترديدی در نبوّت خود نداشت؛ ولی در برخی از كتب تاريخ و حديث و تفسير، دربارۀ چگونگی بعثت پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و آغاز وحی، مطالب آشفتهای نقل شده است كه هرگز با مقام رفيع رسالت و شخصيّت والای آن حضرت سازگار نمیباشد. از آنجا كه اين روايات، مشهور شده و در اكثر كتابهای اهل سنّت آمده و گاهی برخی از آنها به كتابهای شيعه نيز راه يافته و مورد استقبال مستشرقان نيز قرار گرفته است، يكی از آن روايات را از صحيح بخاری و صحیح مسلم (دو كتاب مهمّ اهل سنّت) نقل كرده و به طور مختصر مورد بررسي قرار میدهيم.
ابن شهاب، از عروة بن زبير و او از عايشه نقل میكند:
موضوع وحي رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از رؤيای راست آغاز شد، هر خوابی كه میديد، مثل صبح روشن رخ میداد؛ سپس به خلوتنشينی علاقهمند شده، در غار حِراء خلوت میگزيد، چند شب به عبادت میپرداخت، با تمام شدن آذوقه به منزل نزد خديجه برمیگشت و پس از تهيۀ آذوقه [دوباره به غار باز میگشت] تا آن كه حق برای او آمد و او در غار حِراء بود، فرشته نزد او آمد و گفت: بخوان! گفت: من خواندن نمیدانم. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگويد: فرشته مرا گرفت چنان فشار داد كه طاقتم تمام شد، سپس رهايم كرد و گفت: بخوان! گفتم: خواندن نمیدانم. دوباره گرفت و فشارم داد، به حدّی كه طاقتم تمام شد، رهايم كرد و گفت: بخوان! گفتم: خواندن نمیدانم. بار سوم مرا گرفت و به سختي فشار داد، به حدی كه طاقتم تمام شد، سپس رهايم كرد و گفت ﴿اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ *عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم﴾.
آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی كه دلش میلرزيد، به منزل نزد خديجه برگشت و گفت: مرا بپوشانيد! مرا بپوشانيد! او را پوشاندند تا ترس و اضطرابش برطرف شد و جريان را به خديجه بيان كرد و گفت: بر خودم بيمناكم!
خديجه گفت: هرگز! به خدا سوگند، خدا تو را خوار نخواهد كرد؛ زيرا تو صلۀ رحم میكنی، ضعيفان و تهيدستان را یاری میکنی و از مهمانان پذيرايی ميكنی و از حق، پشتيبانی مينمايی.
سپس خديجه او را نزد پسرعمويش «ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العُزّی» برد. او پيرمردی نابينا بود كه در زمان جاهليت به مسيحيّت گرويده بود. زبان عبری را میدانست و انجيل را با همان زبان مینوشت.
خديجه به او گفت: عموزاده! از برادرزادهات بشنو [كه چه ميگويد؟!] ورقه گفت: برادرزاده! چه ميبيني؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنچه ديده بود، به او خبر داد. ورقه گفت: اين همان ناموسی است كه خدا بر موسی نازل كرده است. ای كاش من جوان بودم، كاش هنگامی كه قومت تو را [از مكّه] بيرون میكنند، زنده باشم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مگر مرا [از مكه] بيرون میكنند؟ ورقه گفت: آری، هيچ مردی شبيه آنچه را كه تو آوردهای، نياورده است، مگر اين كه با وی دشمنی شده است. اگر من آن روز زنده باشم، با قدرت تو را ياری خواهم كرد. سپس طولی نكشيد كه ورقه وفات كرد و نزول وحی مدتي تعطيل شد.»[21]
نقد و بررسي
اين قبيل روايات را نمیتوان پذيرفت؛ زيرا مضمون آنها با عقل و آيات قرآن و سنّت معصومين سازگار نمیباشد، لذا بيشتر محقّقان شيعه و برخی از محقّقان اهل سنّت، بر اينگونه روايات ايراد گرفتهاند.[22]
علامه طباطبايي(ره) پس از نقل سه روايت قریب به مضمون فوق، از تفسير «الدرّ المنثور» سيوطي[23]، ميگويد: «اين داستان خالی از اشكال نيست. اشكال عمدۀ آن شكّ و ترديد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در وحی الهی و احتمال جنون و دخالت شيطان در اين امر است. و مشكلتر از آن، اعتماد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نبوّت خود، به قول يك مرد نصرانی میباشد، در حالی كه در قرآن میفرمايد: ﴿قُلْ إِنِّی عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّی﴾[24] سخن «ورقه» چگونه میتواند دليل روشنی بر نبوّت آن حضرت باشد؟
و در آيۀ ديگر ميفرمايد: ]قُلْ هذِهِ سَبيلی أَدْعُوا إِلَى اللهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی[[25] آيا بصيرت پيامبر اسلام اين است كه به سخن ورقه (يك پيرمرد مسيحي) اعتماد نمايد؟! و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان بياورند به كسی كه برای اثبات رسالت خود به گفتاری بيپايه و بیمدرك اعتماد كرده است؟!
آيا وضع ساير پيامبران نيز بدينمنوال بوده است؟! در حالی كه در قرآن ميفرمايد: ]إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ[؛[26] يعني آنان نيز در اثبات نبوّت و رسالت خود به سخن افرادی مثل «ورقه» اعتماد داشتند؟! قطعاً چنين نيست؛ بلكه حق اين است كه وحی نبوّت و رسالت ملازم با يقين قاطع و صد در صدِ شخص نبیّ و رسول است و او قبل از هر كس به نبوّت خود يقين دارد. روايات رسيده از اهل بيت( نيز همين نكته را تأیيد میكند.[27]
علامه سيّد شرف الدين (ره) نيز با اشاره به داستان مذكور، میگويد: اين قبيل روايات به هيچ وجه صحّت ندارد؛ زيرا شكّ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نبوّت خويش، ترديد وی در تشخيص فرشته از جنّ و شياطين، ترس و بيم دربارۀ خود و نيازمند شدن به زن و پيرمرد نابينا چيزهايی است كه در حقّ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم محال و ممتنع میباشد. همچنين در مورد فشار فرشته بر پيامبر، هيچ وجهی پيدا نميكنيم كه لايق خدا، فرشتگان و پيامبران باشد![28]
محقّق با اخلاص محمّد صادق نجمي (ره) نيز پس از نقل داستان مذكور از صحيح بخاری و مسلم، آن را مجعول و مردود دانسته و اشكالات مربوط به آن را در سه بند بيان كرده است.[29]
پژوهشگر تاريخ اسلام، سید جعفر مرتضي حسيني عاملیی (ره) نیز پس از نقل داستان مذكور از منبع ذكر شده و ديگران، ده روايت ديگر از منابع اهل سنّت نقل كرده و سپس پنج اشكال مهم بيان ميكند كه عبارتاند از:
1. ضعف سند اينگونه روايات و معاند بودن ناقلان آنها مثل ابن شهاب، زهری، عروة بن زبير و عايشه كه از دشمنان بنی هاشم بودند.
2. تناقض روايات با همديگر.
3. غيرمعقول بودن فشار جبرييل به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم
4. غیر مقبول بودن ترس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دربارۀ خودش و اعتماد او به قول ورقه.
5. صحيح نبودن تعريفهايی كه در مورد «ورقه» نقل كردهاند.
و در پايان نتيجه ميگيرد كه اين قبيل داستانها ساخته و پرداختۀ بني اميّه و آل زبير برای تضعيف بنی هاشم بوده است.[30]
همچنين محقّقان ديگر مانند آية الله محمّد هادی معرفت (ره)،[31] آیة الله ناصر مكارم و همكاران،[32] آیة الله جعفر سبحاني[33] و حجج اسلام مهدی پيشوايی،[34] علي اكبر حسنی،[35] مير ابراهيم سيّد علوی،[36] سيّد علي ميرشريفی،[37] محمّد نصيری،[38] فضل الله كمپانی،[39] و ... هر كدام با بيانی داستان فوق را مردود و خلاف شأن نبوّت و رسالت دانستهاند كه علاقهمندان را به مطالعۀ كتابهای آنان توصيه ميكنيم.
با توجه به مطالب مذكور، روشن میشود كه نسبت شكّ و ترديد به پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دروغ بوده و ساحت مقدّس آن حضرت و تمام پيامبران از اين نوع نسبتهای ناروايی كه در روايت صحيح بخاری و صحیح مسلم آمده، مبرّا ميباشد.
در خاتمه برای تأييد مطلب و حسن ختام، توجّه خوانندگان بصير و آگاه را به دو حديث که یکی دربارۀ همه پیامبران و دیگری دربارۀ پیامبر اسلام (ص) است، جلب ميکنيم:
2. «زراره» میگويد: به امام صادق عرض كردم: هنگامی كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وحی شد، چگونه آگاه شد و نترسيد از اين كه از وسوسههای شيطان باشد؟
حضرت پاسخ داد: «إِنَّ اللهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولاً أَنْزَلَ عَلَيْهِ السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ فَكَانَ يَأْتِيهِ مِنْ قِبَلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِثْلُ الَّذِی يَرَاهُ بِعَيْنِهِ؛ وقتی كه خداوند بندهاش را به رسالت انتخاب میكند، به او اطمينان خاطر و آرامش میبخشد، به طوری كه هر چه از جانب خدا بر او نازل میگردد، همانند چيزی است كه به چشم خود میبيند.»[41]
مأموريت بزرگ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
با مبعوث شدن حضرت محمد (ص) به رسالت، مأموریت و مسؤلیت بسیار بزرگی از طرف خدای حکیم به او محوّل شد که عمل به آن مأموریت، مشکلاتِ طاقت فرسایی به دنبال داشت که تحمّل آنها، کار هرکس نبود، فقط محمدبن عبدالله (ص) می توانست از عهدۀ آنها بر آید ﴿اَللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾؛[42]«خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد!»
از آنجا كه سرزمين «مكه» دورانی طولانی به شرك و بتپرستی آلوده بوده و مردم در مرداب تعصّب جاهلی و خرافهها غوطهور بودند، اعلان يكبارۀ دعوت توحيدی و قيام دفعی عليه تمام مظاهر جاهليت، امکان نداشت و با شکست قطعی مواجه می شد؛ زیرا دست برداشتن از عقاید وآداب و رسوم کهنی که از گذشتگان رسیده، جز برای افراد خاصّی از اهل معرفت، قابل تحمّل و قابل قبول نبود، لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برنامۀ رسالت خود را در دو مرحله ( پنهانی و علنی) انجام داد.
دعوت پنهاني
رسول خدا (ص) به مدت سه (يا پنج) سال به دعوت پنهانی و سرّی پرداخت و به جای توجّه به عموم مردم، به دعوت فردی عنايت نمود او در اين مدت به صورت مخفی و دور از چشم دیگران، با افرادی كه احساس میكرد آمادگی پذيرش دارند، تماس میگرفت و آنان را به دين اسلام دعوت میكرد و با همين دعوت پنهانی توانست جماعتی را به دين اسلام جذب نمايد. كه در رأس آنان حضرت علي بن ابيطالب و حضرت خديجة كبری قرار داشتند.[43]
علی بن ابراهيم قمی در ذيل آيۀ ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾؛[44] میگويد: اين آيه، سه سال بعد از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و جريان چنين است كه: روز دوشنبه، نبوت بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، روز شنبه حضرت علي اسلام را پذيرفت، بعد از آن خديجه بنت خويلد (همسر پيامبر) اسلام را قبول كرد، سپس ابو طالب؛ روزی همراه فرزندش جعفر، وارد شد، ديد كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی نماز میخوانند، به جعفر گفت: در كنار پسر عمويت نماز بخوان! او نيز در طرف چپ حضرت علی به نماز ايستاد، پس از آن، هر گاه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نماز میايستاد، حضرت علي و جعفر، زيد بن حارثه و خديجه به او اقتدا میكردند.»[45]
جريان دستور ابوطالب به جعفر براي پيوستن به نماز جماعت پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و در كنار حضرت علي، در روايتی از امام صادق نيز نقل شده و در آن روایت، اين جمله نیز اضافه شده است: «هنگامي كه جعفر به نماز ايستاد، ابوطالب با خوشحالی از آنجا برگشت (وَ انْصَرَفَ اَبُو طَالِبٍ مَسْرُوراً).»[46]
اما اينكه چرا جناب ابو طالب ـ با اين كه مؤمن بود ـ در نماز جماعت شركت نمیكرد؟ زيرا او با مخفي كردن ايمان خود، بهتر میتوانست در منصب رياست قبيلۀ بنیهاشم از جان پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم محافظت نمايد؛ ولی با شركت در نماز جماعت و آشكار شدن ايمان او، اين فرصت از او گرفته میشد.
در همين دوران دعوت پنهانی، گاهی مشركان مراسم نماز مسلمانان را میديدند و اذيت میكردند، لذا يكی از مسلمانان به نام «ارقم بن ابی ارقم» خانۀ خود را ـ كه در پای كوه صفا قرار داشت ـ در اختيار پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گذارد، تا مسلمانان در آن خانه جمع شوند و همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز جماعت بخوانند و با احكام و معارف اسلام آشنا شوند. اين وضع ادامه داشت تا اين كه در سال چهارم يا پنجم بعثت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مأمور شد رسالت خود را آشكار سازد.[47]
دعوت خويشاوندان در «یوم الاِنذار»
با اتمام زمان دعوت پنهانی و آغاز دعوت علنی، فرشتۀ وحی نازل شد و با آوردن آيۀ زير، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را مأمور نمود كه دعوت علني خود را از خويشاوندان خود شروع نمايد: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ * وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ * فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ * وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزيزِ الرَّحيمِ﴾؛[48]«و خويشاوندان نزديكت را انذار كن، و برای مؤمنانی كه از تو پيروی ميكنند، بال و پرِ خود را بگستر! اگر تو را نافرمانی كنند، بگو: من از آنچه شما انجام میدهيد، بيزارم. و بر خدای عزيز و رحيم توكل كن!»
پس از نزول اين آيات، پيامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت علی دستور داد غذای مختصری تهيه نموده، فرزندان عبدالمطلب را دعوت كند تا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم امر خدا را به آنان ابلاغ نمايد. حضرت علی چنين كرد و حدود چهل نفر آمدند كه ابوطالب، حمزه و ابو لهب نيز با آنها بودند. غذا كم بود و به صورت عادی يك نفر آنها ميتوانست آن را بخورد و تمام كند؛ اما به بركت خدا همگی خوردند و سير شدند!
ابولهب گفت: اين شخص شما را سحر و جادو كرد! با سخنان پوچ ابو لهب مجلس از آمادگی افتاد و زمينهاي برای طرح مطلب باقی نماند و جلسه بدون نتيجه پايان يافت. از اين رو، فردای همان روز، برنامۀ ضيافت همانند روز قبل تكرار شد، اين بار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (پس از صرف غذا) فوری برخاست و فرمود: «يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ! إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَعْلَمُ شَابّاً فِی الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا جِئْتُكُمْ بِهِ، إِنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، وَ قَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ أَدْعُوَكُمْ إِلَيْهِ، فَأَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِی عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِی وَ وَصِيِّی وَ خَلِيفَتِی فِيكُمْ؟ ای فرزندان عبد المطّلب! به خدا سوگند! در ميان عرب كسی را سراغ ندارم كه چيزی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام، برای قومش آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را برای شما آوردهام. خدا دستور داده كه شما را به سوی او فرا خوانم. اينك كدام يك از شما مرا در انجام اين وظيفه ياری میكند تا برادر، وصیّ و جانشین من در ميان شما باشد؟» و سه بار اين جمله را تكرار نمود و در هر بار همه سکوت کردند تنها حضرت علی جواب مثبت داد و عرض كرد: «أَنَا يَا نَبِيَّ اللَّهِ ! أَكُونُ وَزِيرَكَ عَلَيْهِ؛ ای پيامبر خدا! من در انجام اين وظيفه يار و ياور تو میباشم.» اين بار پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آري، تو هستي!» سپس رو به جمعيت كرد و فرمود: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوهُ؛ اين (علی)، برادر، وصيّ و جانشين من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد!»
در اين هنگام حاضران در حالي كه ميخنديدند، با تمسخر به ابوطالب گفتند: به تو دستور داد كه از پسرت اطاعت كني! سپس متفرّق شدند.[49]
اين حديث كه مورد قبول فريقين است (جز ابن تيميه كه عداوت و عادت بر انكار مسلمات و ضروريات دارد)،[50] ما را به اين مطلب اساسی راهنمايی میكند كه: موضوع «نبوت» و «امامت» دو اصل مهم مرتبط به يكديگر و غير قابل تفكيك هستند؛ زيرا ميبينيم كه پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در همان آغاز اعلام نبوت خود، مسئلۀ امامت و رهبری آيندۀ مسلمانان را نيز مطرح فرمود و در سالهای بعد نيز در موارد مختلف، اين اصل اساسي را يادآوري نموده كه «غدير خم» از تمام آنها مفصّلتر و شهود عيني آن بيشتر بوده است.
دستور به دعوت علني و عمومي
با نزول آيۀ زير، پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مأموريت يافت كه رسالت خود را به طور آشکار و علني براي عموم مردم ابلاغ نمايد و به تهديدهاي مشركان اعتنا نكند و از آنان نهراسد.
﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾؛[51] «آنچه را مأموريت داری، آشكارا بيان كن و از مشركان روی بگردان (به آنها اعتنا نكن)!»
كلمه «فَاصْدَعْ» از ماده «صدع» در لغت به معني شكافتن اجسام محكم است، به سردرد شدید نيز «صداع» میگويند، از اين جهت است كه گويي شدّت درد میخواهد سر را بشكافد.[52]
از آنجا كه با شكافتن هر چيزی، درونش آشكار میشود، اين كلمه به معنی اظهار، افشا و آشكار كردن آمده است، لذا هر گاه كسي مطلب حقي را آشكارا بگويد، به او گفته ميشود: «صَدَعَ بِالْحَقِّ؛ حق را آشكار كرد.»[53]
بنابراين، آيۀ فوق با امر «اِصْدَع» به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد كه مأموريت خود را به طور آشكار ابلاغ نمايد.
در اين آيه منظور از اعراض از مشركان، ممكن است بياعتنايی به آنان و نترسيدن از تهديدهايشان باشد، و ممكن است كه منظور از آن، ترك مبارزه و پيكار با آنها باشد، زيرا در آن زمان هنوز قدرت مسلمانان به حدّی نرسيده بود كه در مقابل دشمن، دست به مبارزه مسلحانه بزنند. به هر حال، طبق اين آيه خداوند متعال به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد كه در انجام مأموريت بزرگ و خطير خود از زبان فصيح خود استفاده كند و مطالب حق را آشكار و بدون پيرايه و بدون ترس و واهمه به عموم مردم ابلاغ نمايد و وقت خود را به كارهای ديگر صرف نكند.[54]
با توجه به اين كه دعوت به توحيد خالص و درهم ريختن نظام شرك و بتپرستی در آن زمان و در آن محيط آلوده به خرافات، كار خطرناكی بود، لذا از همان آغاز معلوم بود كه گروهی به استهزاء و مسخره و آزار و اذیت برمیخيزند، به همين جهت خدای متعال برای تقويت قلب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آيۀ بعدی به ايشان اطمينان میدهد كه در برابر استهزاء كنندگان از وی حمايت میكند: ﴿إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾؛[55] «ما شرّ استهزاء كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.»
ذكر اين جمله به صورت فعل ماضی «كَفَيْنَا» با اين كه مربوط به آينده است، شايد اشاره بر حتمی بودن اين حمايت باشد؛ يعنی ما شرّ آنها را به طور حتم از تو دفع خواهيم كرد.
در برخی روايات، اسامی استهزاء كنندگان و كيفيت عقوبت و نابودی آنها با بلای آسماني بيان شده است.[56]
آغاز دعوت عمومي
پس از دستور خدا برای دعوت علنی و عمومی، پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با بيان بليغ و صدای رسا دعوت خود را آشكار كرد و عموم مردم را به آيين خداپرستی دعوت نمود و از آنان خواست تسليم امر پروردگار شوند. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از هر فرصتی برای ارشاد و تبليغ استفاده میكرد و در اجتماعات مختلف با سخنرانی کوتاهی پيام خدا را به مردم میرساند.[57] در اينجا به یک مورد اشاره ميشود:
نقل کرده اند: روزي رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر بلندِی ايستاد، فرمود: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَدْعُوكُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَ آمُرُكُمْ بِخَلْعِ الأَنْدَادِ وَ الأَصْنَام؛ ای مردم قبيلۀ قريش! اي مردم عرب! من شما را به شهادت و اقرار بر اين كه: معبودی جز خدا نيست و من فرستادۀ او هستم، دعوت میكنم و به شما دستور میدهم كه شريكهای خدا و بتها را دور بيندازيد!» سپس افزود: «فَأَجِیبُونِی تَملِکُوا بِهَا العَرَبَ و تَدِینُ لَکُمُ العَجَمُ وَ تَکُونُوا مُلُوکاً فِی الجَنَّةِ؛ سخن مرا بپذيريد تا بر ملت عرب حكومت كنيد و عجم نيز تابع شما گردد، و در آخرت نيز اهل بهشت باشيد.»
مردم پس از شنيدن سخنان او، با تمسخر گفتند: «محمد بن عبد الله مجنون شده است.»؛ ولی به خاطر ابو طالب كسی نتوانست جسارتی كند.[58]
تهمتها و توهينهای كفّار به ساحت مقدس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم
پس از بیان مراحل دعوت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در اینجا به برخی از انواع كارشكنيها، مخالفتها و توهينهای كفّار به حضرت كه در قرآن كريم مطرح شده است، اشاره مي شود.
هنگامی كه پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دعوت خود را آشكار كرد و از بتپرستی به شدت انتقاد نمود، مشركان قريش در برابر حضرت به مخالفت برخاستند؛ زيرا آنها اسلام را خطر بزرگی برای خود و منافع سياسی و اقتصادی خويش میديدند و به هيچ وجه حاضر نبودند دين جديدی كه بنيادهای فكری، فرهنگی، سياسي و اقتصادي آنها را فرومیريزد، بپذيرند.
امّا بزرگترين مشكل مشركان مكه، حلاوت و جذّابيت آيات قرآن بود كه دلهای مردم را به سوی خود جذب می کرد و مردم را با تعاليم اسلامي آشنا ميساخت. از اين رو، سعي ميكردند براي مقابله با آن، چارهاي بينديشند. از طرفي فصاحت و بلاغت قرآن و اسلوب شگفت انگيز آن به حدّي بود كه نميتوانستند كوچكترين عيب و نقصي در آن بيابند و از طرف ديگر، شخصيت پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از نظر اصالت خانوادگی، گفتار و رفتار فردی و اجتماعی به گونهای بود كه همه او را به عنوان «امين» میشناختند و امانتهای مهم خود را به او میسپردند، و ازطرف سوم، خود را مجبور میدانستند كه برای حفظ موقعيت سياسی و اقتصادی خود با دين اسلام مبارزه نمايند، و چون تمام راههای مبارزه برای آنها بسته بود، از روی عجز و ناتوانی يا ضعف و زبونی، خود را ناچار ميديدند كه برای جلوگيری از پيشرفت اسلام به يك سری توهينها و تهمتهای ناروا متوسّل شوند، همچنان كه كفار امروز، پس از پيروزی انقلاب اسلامی ایران، برای جلوگيری از نفوذ روزافزون دين مقدس اسلام، توهين به ساحت مقدس پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را كه اشرف مخلوقات است سرلوحۀ كار خود قرار دادهاند.
[1]. مسار الشيعة، شيخ مفيد، ص36؛ تقويم شيعه، عبد الحسين نيشابوری، ص221.
[2]. الصحيح من سيرة النبيّ الاعظم، عاملی، ج2، ص289.
[3]. بحار الانوار، مجلسی، ج18، ص190.
[4]. الصحيح من سيرة النبي الاعظم، جعفر مرتضی عاملي، ج2، ص290.
[5]. وسائل الشيعة، ج10، ص447، ابواب صوم مندوب، باب 15، ح 1، وبقيه احاديث آن باب نيز قريب به همين مضمون ميباشد؛ بحار الانوار، ج18، ص189، ح 21، 22، 23 و 24، باتفاوت مختصر.
[6]. آل عمران / 164.
[7]. تفسير نمونه، ج3، ص182.
[8]. جمعه / 2.
[9]. تفسير نمونه، مكارم شيرازی و همكاران، ج24، ص 118 و 119.
[10]. ر.ك: مجمع البيان، طبرسي، ج10، ص780؛ الميزان، علامه طباطبايی، ج20، ص322؛ تفسير نمونه، ج27، ص171.
[11]. ر. ك: البرهان فی تفسير القرآن، بحرانی، ج1، ص69.
[12]. البرهان، ج1، ص69، ح 1 و 2؛ تفسير نور الثقلين، حويزی، ج5، ص609، ح 5 و 6.
[13] . علق/ 1- 5.
[14]. نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه):
[15] .کوه حِراء که امروزه«جبل النور» نامیده می شود، در شمال مکه قرار دارد و فاصلۀ تقریبی آن با مسجد الحرام شش کیلومتر می باشد. ودر ارتفاع 160متری آن غار کوچکی وجود دارد که پیامبران گذشته وحضرت ابراهیم نیز درآن عبادت کرده اند.(ترجمۀ نهج البلاغه، محمد دشتی، انتشارات پیام مقدس، چاپ سال1392ش، ص285، پاورقی2)
[16]. تاريخ اسلام، مهدی پيشوايی، ص131.
[17]. مجمع البيان، طبرسی، ج10، ص780.
[18]. البرهان في تفسير القرآن، ج5، ص696، ح 1؛ تفسیر نور الثقلین، ج5 ، ص609؛ تفسیر قمی، ج2، ص430 .
[19]. الصحيح من سيرة النبی الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم، عاملی، ج3، ص32.
[20]. ر. ك: الغدير، علامه امينی، ج3، ص 219 ـ 241.
[21] . صحیح بخاری، محمد اسماعیل بخاری جعفی، دار ابن کثیر، بیروت، چاپ پنجم،1414ق، ج1، ص4، باب بدء الوحی، ح3؛ صحیح مسلم، مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، 1398ق، ج1، ص139، باب بدء الوحی، ح252{160}.
[22]. ر. ك: درسنامة آشنايي با تاريخ اسلام، سيد علی مير شريفي، ج1، ص 60 ـ 63.
3. الدرّ المنثور، جلال الدين سيوطی، ج6، ص368 و 369.
[24]. انعام/ 57؛ «بگو: من دليل روشنی از پروردگارم دارم.»
[25]. يوسف/ 108؛ «بگو: اين راه من است! من و پيروانم، با بصيرت كامل، تمام مردم را به سوی خدا دعوت میكنیم.»
[26]. نساء/ 163؛ «ما به تو وحي فرستاديم، همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم.»
[27]. الميزان ج20، ص329.
[28]. النصّ والاجتهاد، سيّد عبد الحسين شرف الدين موسوي، مؤسسه اعلمي، بيروت، چاپ چهارم، 1386 ق، ص 294 و 295، مورد 84.
[29]. ر. ك: سيري در صحيحين، محمّد صادق نجمي، بوستان كتاب، قم، چاپ اوّل ويرايش دوّم، 1386 ش، ص 306 ـ 311.
[30]. الصحيح من سيرة النبيّ الأعظم، عاملي، ج3، ص 7 ـ 39.
[31]. تلخيص التمهيد، محمّدهادي معرفت، مديريّت حوزه علميه قم، چاپ اوّل، 1369 ش، ص 33 ـ 46.
[32]. تفسير نمونه، ج27، ص174 و 175.
[33]. فروغ ابديت، جعفر سبحاني، ج1، ص 226 ـ 231.
[34]. تاريخ اسلام، مهدي پيشوايي، ص 133 ـ 138.
[35]. تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، علي اكبر حسني، ص 140 ـ 144.
[36]. تاريخ توصيفي تحليلي صدر اسلام، مير ابراهيم سيّد علوي، دفتر نشر معارف، قم، چاپ اوّل، 1390 ش، ص 106 ـ 112.
[37]. درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، سيّد علي ميرشريفي، ج1، ص 58 ـ 63.
[38]. تاريخ تحليلي صدر اسلام، محمّد نصيری، دفتر نشر معارف، قم، چاپ پنجاه و دوم، 1388 ش، صص 77 ـ 79.
[39]. رحمت عالميان، فضل الله كمپاني، ص 188 ـ 196.
[40]. بحار الانوار، مجلسی، ج11، ص56، ح 56.
[41]. تفسير عيّاشی، ج2، ص201، ح 106.
[42] . انعام /124.
[43]. ر.ك: البرهان، بحرانی، ج 3، ص 389 ـ 393؛ كمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، ج 2، ص 344 و 345؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، علي بن حسين مسعودي، دار الهجرة، قم، چاپ دوم، 1409ق، ج 2، ص 275 و 276؛ سيره حلبی ، ج 1، ص402 ـ 403.
[44]. حجر/94. آنچه را مأموريت داری، آشكارا بيان كن و از مشركان روی بگردان (به آنها اعتنا نكن)!
[45]. تفسير قمی، ج 1، ص 379.
[46]. وسائل الشيعة، ج 8، ص 288، ابواب الجماعه، باب 1، ح 12.
[47]. سيرۀ حلبی، ابو الفرج حلبی، ج 1، ص 403.
[48]. شعراء/214 ـ 217.
[49]. اين حديث، با عبارات متفاوت از راويان مختلف، در كتابهاي متعدّد فريقين ازقبیل: تفسير قمي، ج 2، ص 124؛ تفسير فرات كوفي، ص 300 ـ 303؛ الميزان ، ج 15، ص 335 ـ 336؛ البرهان، بحراني، ج 4، ص 186 ـ 189؛ بحار الانوار، ج 18، ص 163 ـ 191؛ الغدير تهراج 2، ص 278 ـ 289؛ شواهد التنزيل حسكاني،ج 1، ص543 نقل شده است.
[50]. ر.ك: الغدير، علامه اميني، ج 2، ص 280.
[51]. حجر/94.
[52]. مفردات الفاظ القرآن، راغب، ص 478، واژه «صدع».
[53]. مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسی، ج 6، ص 532.
[54]. مبلغان دلسوز نيز اگر از اين برنامه استفاده كنند، تأثير تبليغشان بيشتر و بهتر خواهد بود.
[55]. حجر/95.
[56]. ر.ك: البرهان، بحراني، ج 3، ص 389 ـ 391؛ نور الثقلين، حويزي، ج 3، ص 32 ـ 34؛ الميزان، علامه طباطبايي، ج 12، ص 197 و 198؛ سعد السعود، سيد علي بن طاووس حلي، ناشر: محمد كاظم كتبي، قم، بيتا، ص 85 ـ 86 .
[57] .مخالفتهای ابولهب با تبلیغ پیامبر وکیفیت هلاکت وی ، در فصل هفتم پس از جریان جنگ بدر، بیان خواهد شد. ان شاء الله.
[58]. تفسير قمي، ج 1، ص 379، ح 14؛ نور الثقلين، ج 3، ص 34؛ البرهان، ج3، ص 393؛ بحار الانوار، ج 18، ص 180.