اخیرا برخی از واعظان مشهور و محترم، در دفاع و توجیه اختلاس های پدید آمده در کشور، آن را با حکومت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) مقایسه کرده و حکومت آن امام مظلوم را به وجود اختلاسها متهم نموده اند! چنانکه برخی ادعا کردند که حدود یک سوم نهج البلاغه، در باره متخلفان اقتصادی کارگزاران حکومت علوی است. و برخی مطرح کردند که حدود سی فساد در حکومت امام – علیه السلام – وجود داشته که امام نتوانست آن ها را ریشه کن نماید و موارد دیگر.
/270/260/20/
ظاهرا این بزرگواران، خود را موظف به دفاع از عملکردها و وضعیت موجود دانسته و به گمانشان، تکلیف خود را انجام می دهند و از نظام، انقلاب و مسئولان دفاع می کنند؛ و ممکن است در آینده نیز شاهد ادامه این روش ناپسند باشیم. و از آن جا که این آقایان، از چهرههای انقلابی و دارای تریبونهای حساس بوده و از موقعیت بالایی در امر تبلیغ برخوردار هستند ناچار باید در این باره عکس العمل لازم نشان داده و روش ناپسندشان به آنان یادآوری گردد، تا شاید از ادامه این روش بازداشته شوند. [با استفاده از مقاله استاد حوزه علمیه قم آیت الله علیدوست با عنوان «دفاعی عقیم و پرهزینه / حکومت علوی : بعثت عدالت»].
بسیار جای تاسف است از اینکه مبلغان بزرگواری که در درجه نخست باید مدافع نخستین مظلوم جهان اسلام و تبیین کننده درست سیره اهل بیت علیهم السلام باشند این گونه تشخیص می دهند که از امام عدالت و تقوا هزینه کنند! کاری که از دوستان او انتظار نمی رود، در حالی که باید این الگوی عدالت و تقوا را درست تبیین نموده و مسئولان نظام توبیخ را کرده و به آنان تذکر داده شود تا کارهای مربوط به خود را به مانند علی علیه السلام و با الگوبرداری از حکومت او انجام بدهند.
من در این پژوهش اصلا کاری ندارم که در جمهوری اسلامی اختلاس و رانتخواری وجود دارد یا نه! سخن من در باره این ادعای نادرست و تضعیف حکومت علی علیه السلام و هزینه کردن آن برای توجیه عملکرد مسئولان نظام است، از اینرو تصمیم گرفتم در این باره تحقیقی داشته و حاصل آن را به خوانندگان گرامی تقدیم نمایم و پس از بررسی دقیق مستندات ادعاها دریافتم که در زمان حکومت امام علی علیه السلام چه از سوی منصوبان بی واسطه امام علیه السلام و چه از سوی ماموران آن منصوبان هیچ اختلاسی از بیت المال انجام نگرفته و حکومت امام عدالتگستر منزه ترین حکومت تاریخ از این جهت و الگوی حکومتها بوده است.
آری یک مورد سوء استفاده از مقام و خسارت وارد کردن به مردم در حکومت امام علی علیه السلام گزارش شد، ولی شخص خائن منصوب مستقیم امام علیه السلام نبود و با این حال حضرت به محض اطلاع به کیفر رساندن سخت او فرمان داد.
پیش از بررسی موارد ادعایی، یاد آوری سه نکته لازم است:
اول: آن چه این مبلغان بیان میکنند یا در اصل خلاف واقع، یا غیر ثابت، یا راست ناقص و یا آمیخته با مبالغه است که در هر صورت کذب ناپسند است.
در مقایسه و تشبیه باید به همه جهات تشبیه توجه کرد. حکومت امام علی – علیه السلام – در طول چهار سال و چند ماه بر سرزمین پهناور اسلام که عراق و ایران بخشی از آن بوده است نمونه بی بدیل عدالت بود، تا انجا که یک مسیحی به نام جرج جرداق درباره او کتاب می نویسد و نام آن را «الامام علی صورت العدالة الانسانیة» می گذارد، و نیز احمد حنبل همواره می گفت: «إنِّ علیّاً ما زانته الخلافة، و لکن هو زانتها» [ابن جوزی، التبصرة ج1 ص 443]، «علی با خلافت زینت نیافت، بلکه او خلافت را زینت بخشید».
در این صورت دور از جوانمردی است که واعظان کشور ما بیایند بدون بررسی دقیق اخبار حکومت عدالتگستر علی علیه السلام و نمونه عدل و داد را به گونه ای جلوه بدهند که الگو بودن آن برای دیگر حکومتها را زیر سؤال ببرند!!
دوم: تردیدی وجود ندارد که دفاعهایی این گونه، هرگز منتقدِان به وضعیت موجود در جمهوری اسلامی ایران را به این روش حاکمیتی راضی و معتقد نمیگرداند؛ بلکه بر عکس، چوب حراج بر گذشته پر افتحار اسلام میزند و موجب می شود که منتقدان و دیگر شنودگان بگویند: پس هر حکومتی از اسلام وضعیتش چنین است! آیا این بزرگواران توجه کرده اند که در آینده در مانند نیمه شعبان، چگونه میخواهند از حکومت امام مهدی علیه السلام سخن بگویند و فریاد بر آورند که او حکومتی پر از عدل و داد تشکیل خواهد داد و ستم را ریشه کن خواهد کرد؟
سوم: دفاع از انقلاب و نظام البته با پذیرش برخی کاستی ها، ضعف مدیریتها، تحریمها و ... راه دیگری دارد که صاحبان احساس تکلیف در اینباره باید به آن بپردازند و از موضوع این پژوهش خارج است.
پس از توجه به سه نکته یاد شده، مواردی از کلمات علی علیه السلام وجود دارد و یا نقل کرده اند که در آنها وجود دزدی از بیت المال در آنها توهم می شود، در این پژوهش هر یک از این موارد جداگانه مورد بررسی قرار گرفته و تقدیم خوانندگان گرامی می شود:
عبد الله بن عباس پسر عموی پیامبر صلی الله علیه وآله و از صحابه و ارادتمندان اهل بیت و مدافع سرسخت اهل بیت علیهم السلام به ویژه علی علیه السلام حتی در زمان سخت حکومت معاویه و ابن زبیر بود.
آیت الله خوئی (رحمه الله) در کتاب رجالش پس از نقل اخباری که بر مدح عبد الله بن عباس دلالت دارد، در باره او نوشته است: «اخبار روایت شده در کتابهای سیره و روایات دلالت کننده بر مدح و ستایش ابن عباس و ملازمت او با علی و پس از او با حسن و حسین علیهم السلام فراوان است که علامه مجلسی (قدس سره) مقدار فراوانی از آنها را در ابواب محتلف کتاب بحار الانوار ذکر کرده است...». [معجم رجال الحدیث ج 10 ص 233شماره 6943].
آیت الله خوئی (رحمه الله) در ادامه نوشته است: «و ما گرچه به روایت صحیح در مدح او دست نیافتیم و همه روایاتی که دیده ایم سندهای آنها ضعیف هستند، جز اینکه مستفیض بودن این اخبار ما را از نگاه به سندهای آنها بی نیاز می گرداند، و اجمالا اطمینان پیدا می شود که بعضی از این اخبار از معصومین صادر شده است» [همان].
آیت الله خوئی در ادامه تعدادی از اخباری که در مذمت از ابن عباس وارد شده را نقل و سند همه آنها را مخدوش خوانده است.
یکی از اخباری که آن را مخدوش خوانده نامه منسوب به امام علی علیه السلام به عبد الله بن عباس فرماندار بصره است که در نهج البلاغه نیز آمده است [نامه 41 (صبحی الصالح) ص 566].
در باره سند این نامه آمده است: «قال الکشی: قال شیخ من أهل الیمامة یذکر عن معلی بن هلال، عن الشعبی، قال» لما احتمل عبد الله بن عباس بیت مال البصرة و ذهب به إلی الحجاز کتب إلیه علی بن أبی طالب....». [معجم رجال الحدیث، ج 10 ص 236].
سند این حدیث از سه جهت مخدوش است:
اول: شیخی از اهل یمامه که کشی از او نقل کرده نام او ذکر نشده است.
دوم: مُعَلَّی بن هلال ابو سعید جعفی کوفی، که در باره او گفته شد: «قال ابن معین: هو من المعروفین بالکذب و وضع الحدیث». [مظفز محمد حسن، الافصاح عن أحوال رواة لصحاح، مؤسسة آل البیت، قم، 1426 ق، جلد 4 صفحه 55] «او از افرادی بود که به دروغگویی و حدیث ساختن معروف بودند».
سوم: شعبی کسی است که به خاطر ترس از حجاج علی علیه السلام را دشنام می داد [ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 231]، بنابراین او برای جلب رضایت قدرت حاکم از جعل حدیث برای بدنام کردن شخصیتی مانند ابن عباس و متهم کردن منصوب مورد اعتماد علی علیه السلام به دزدی نیز باکی نداشت.
و آمدن چنین نامه ای در نهج البلاغه - با توجه به ضعیف بودن سند آن - جبران کننده ضعف سند آن نمی شود، افزون بر اینکه در نهج البلاغه به نام کسی که نامه به او فرستاده شده تصریح نشد و از او به «بعض عماله» تعبیر شد و گویا سید رضی در این باره مردد بود.
آیت الله خوئی (رحمه الله) درباره انگیزه وضع این حدیث نوشته است: «این روایت و روایت پیش از آن از طرق روایی عامه [اهل سنت] است و ولایتپذیری ابن عباس از امیر المؤمنین علیه السلام و ملازمت او با وی تنها سبب در وضع این اخبار دروغین و تهمت وارد کردن و طعن بر او است، تا آنجا که معاویه (لعنه الله) او را همراه با لعن علی و حسنان و... لعنت می کرد». [معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 238].
یکی از مواردی که در نگاه بعضی بهانه برای متهم کردن حکومت علی علیه السلام به اخنلاس نقل می کنند زیاد بن ابیه است.
در آغاز نامه 20 به موضوع منصوب به واسطه بودن زیاد تصریح شده است: «و من كتاب له (علیه السلام) إلى زياد ابن أبيه و هو خليفةُ عامِله عبد الله بن عباس على البصرة و عبد الله عامل أمير المؤمنين (علیه السلام) يومئذ عليها و على كُوَر الأهواز و فارس و كرمان و غيرها».
در این نامه تصریح شد که زیاد بن ابیه معاون و جانشین ابن عباس و ابن عباس منصوب از جانب علی علیه السلام در بصره بود، با این حال نامه امام (ع) به زیاد – همانند نامه امام علیه السلام به دیگر منصوبان خود - همراه با توصیه به رعایت امانت است تا مبادا خیانتی در بیت المال داشته باشد.
در حکمت ۴٧۶ تصریح شده که زیاد از جانب علی علیه السلام، جانشین ابن عباس شده بود:
وَ قَالَ (عليه السلام) لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِي كَلَامٍ طَوِيلٍ كَانَ بَيْنَهُمَا...» [نهج البلاغه (صبحی الصالح حکمت 476 ص 757 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید حکمت 181 ج 20 ص 245].
در اینجا لازم است دو موضوع مورد بررسی قرار بگیرد" یکی نسب زیاد و دوم اینکه آیا او از بیت المال دزدی کرده بود یا نه؟
ابن ابی الحدید در باره نسب زیاد نوشته است: زیاد پسر عُبَید، بعضی از مردم می گویند: عبید فلان و او را به ثقیف نسبت می دهند، بیشتر می گویند: عُبَید یک برده بود و تا زمان زیاد زنده بود و زیاد او را خرید و آزاد کرد و نسبت دادن زیاد به غیر پدرش به سبب خمول [گمنام و فرومایه] بودن پدر او است. [شرح نهج البلاغه ج 16 ص 179 – 180].
امام علی علیه السلام نیز در نامه ای به ابن زیاد اتهام زنا زاده بودن و انتساب او به ابوسفیان را رد کرده و فرمود «قَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ لَا يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لَا يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ وَ النَّوْطِ الْمُذَبْذَب». [نهج البلاغه، نامه 44 (صبحی الصالح) ص 471]. «ابوسفیان در زمان عمر بن خطاب ادعایی بدون اندیشه و با وسوسه شیطان کرد که نه نسبی را درست می کند و نه کسی با آن سزاوار ارث می شود، ادعا کننده چونان شتری بیگاه است که در جمع شتران یک گله وارد شده تا از ؟بشخور آب آنان بنوشد که دیگر شتران او را از خود ندانسته و از جمع خود دور نمایند».
بنا براین زیاد زنا زاده نبود، بلکه به این سبب که پدرش برده و فردی فرو مایه و از طبقه پایین جامعه بود او را به مادرش نسبت داده و زیاد بن سُمَیَّه خواندند، سمیّه نیز کنیز حارث بن کلده پزشک عرب و شوهر او عُبَید بود... و در یک واقعه ای ابو سفیان او را فرزند نا مشروع خود خوانده بود، ولی مورد اعتراض و توبیخ علی (ع) قرار گرفت. [همان ص 189]. و بدیهی است که ادعای یک فاسق آن هم ابوسفیان نمی تواند دلیل بر زنا زاده بودن زیاد بشود.
بر این اساس، علی علیه السلام زیاد را زنا زاده نمی دانست و دلیل و شاهدی بر زنا زاده بودن او وجود نداشت و از این جهت اشکالی وارد نیست.
ابن ابی الحدید در باره شایستگی زیاد بن عبید از علی بن محمد مدائنی نقل کرده است: آنگاه گه علی علیه السلام او را بر فارس یا برای بعضی از کارهای فارس ماموریت داد در جمع آوری خراج نیکو رفتار کرد و خراج را گرد آورد و از آن محافظت کرد، معاویه این موضوع را دریافت و به او نامه نوشت... [همان ج 16 ص 181] ولی زیاد در آغاز به نامه معاویه پاسخ رد داد و از علی علیه السلام دفاع کرد و علی علیه السلام نیز در نامه ای که در شماره 44 نهج البلاغه آمده به زیاد بن ابیه نوشت تا مبادا فریب معاویه را بخورد.
تا اینکه پس از رد و بدل شدن چندین نامه که اخرین نامه را به وسیله مغیره فرستاده بود معاویه او را وعده الحاق به پدر خود داد که تا از این راه برادر معاویه شود و در نتیجه زیاد - که از فرو مایه و طبقه پایین جامعه بودن پدر خود رنج می برد و احساس حقارت می کرد - فریب خورد و به شام رفت و به معاویه ملحق شد.
با همه این حالات هیچ کس نقل نکرده است که زیاد چه در بصره و چه در فارس از بیت المال چیزی را به سرقت برده باشد.
در باره مصقلة بن هُبَیره شیبانی در دو مورد از نهج البلاغه آمده است:
مورد اول:
هنگامی که عامل علی علیه السلام در أردشيرخره بود که به او نوشت:
«بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَه فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ - وعَصَيْتَ إِمَامَكَ - أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ - الَّذِي حَازَتْه رِمَاحُهُمْ وخُيُولُهُمْ وأُرِيقَتْ عَلَيْه دِمَاؤُهُمْ - فِيمَنِ اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ - فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ - لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً - لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً ولَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً». [نهج البلاغه (صبحی الصالح)، نامه 43 ص 570].
«به من خبری رسید که اگر آن را انجام داده باشی خدایت را به خشم آورده و امامت را نافرمانی کردی، خبر رسید که تو فیء [غنیمت و خراج] مسلمانان را که تیرهای آنان آن را به دست آورده و برای آن خونشان ریخته شد به بادیه نشینان خویشاوندت که تو را بر گزیده اند تقسیم نموده ای، سوگند به خداوندی که دانه را شکافته و مخلوقات را آفریده است اگر این گزرش درست باشد در نزد من خوار شده و جایگاه تو سبک گردیده است».
چنانکه ملاحظه مینمایید (اولا) در صحت گزارش تردید وجود دارد از اینرو امام علیه السلام به صورت تردید و با لفظ «اگر گزارش درست باشد» تعبیر فرمود. و (ثانیا) بر فرض صحت گزارش، مصقله آن اموال را ندزدیده و برای خود برنداشته بود، بلکه به صورت آشکارا میان خویشاوندان بادیه نشین خود تقسیم کرده بود و این نوع برداشت از بیت المال را دزدی و اختلاس نمی گویند، بلکه نهایت این است که تقسیم تبعیض آمیز میان مستمندان بادیه نشین از خویشاوندان او بود که او را برای ریاست قوم خود برگزیده بودند و چه بسا فکر نمی کرد که این کار ناروا باشد و در هر صورت امام علیه السلام به او نفرمود ان اموال تقسیم شده را به بیت المال برگرداند و شاید از این جهت که باز ستاندن آنها از دست بادیه نشینان دشوار است، بلکه حضرت به او اعلام کرد که این کار موجب خشم خدا و نافرمانی از پیشوایت است و او را توبیخ کرد تا بار دیگر آن کار را انجام ندهد و مصقله نیز آن را تکرار نکرد.
مورد دوم:
[در سال 38 هجری] مُصقلة بن هُبَیره اسیران مسیحی بنی ناجیه را [به صورت نسیه] از فرمانده سپاه امام علی علیه السلام خریداری و آزاد کرد و آنگاه که از او غرامت خواستند، به سوی شام فرار کرد و به معاویه پیوست، امام علیه السلام با شنیدن این خبر بر روی منبر کوفه فرمود:
«قَبَّحَ اللَّه مَصْقَلَةَ - فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ وفَرَّ فِرَارَ الْعَبِيدِ... ولَوْ أَقَامَ لأَخَذْنَا مَيْسُورَه - وانْتَظَرْنَا بِمَالِه وُفُورَه» [نهج البلاغه (صبحی الصالح) کلام 44 صقحه 82].
«خدا روی مُصقله را زشت گرداند، کار بزرگان را انجام داد، ولی خود مانند بردگان فرار کرد... اگر مردانه می ایستاد همان میزان که داشت از او می پذیرفتیم و تا هنگام توانایی به او مهلت می دادیم».
در این سخن ملاحظه می نمایید که (اولا) مُصقله در نگاه خود کار نیک انجام داده بود و به تعبیر امام علیه السلام کار بزرگان را انجام داد و هیچگونه دزدی انجام نگرفته بود و معامله او با فرمانده سپاه نیز مشکل شرعی نداشت و گویا آن فرمانده نیز برای اینکه خود را از هزینه و رنج نگهداری اسیران برهاند به این معامله رضایت داده بود، تنها مشکل این بود که مصقله اشتباهی مرتکب شد و آن اینکه به جای مهلت خواستن برای پرداخت غرامت، فرار کرد و به شام رفت.
اشکال اول: امام حسین علیه السلام در باره عبید الله بن زیاد و پدرش تعبیر (الدعی و ابن الدعی) دارد و «دعی» به معنای زنا زاده است.
پاسخ: دعی در لغت تنها به معنای زنا زاده نیست، بلکه به این معانی نیز آمده است: 1. کنایه از فرزند ملحق شده به دیگری [راغب، مفردات الفاظ القرآن ص 737]، 2. کسی که به غیر پدر خود نسبت داده می شود. [ابن سیده، المحکم والمحیط الاعظم، ج 2 ص 327]، 3. کسی که به قومی نسبت داده می شود که از آنان نیست. [فراهیدی، العین ج 7 ص 68] 4. کسی که در نسبش متهم است 5. فرزند خوانده. [ازهری، تهذیب اللغه ج 3 ص 80] .
اگر بگوییم مقصود امام حسین علیه السلام زنا زاده است، در این صورت با آنچه از علی علیه السلام در برخورد تند با ابو سفیان و شیطانی خواندن ادعای او و نیز با نصب او به عنوان فرماندار فارس پهناور آن زمان که لازمه اش پاک بودن نسب است منافات دارد، و معنای فرزند خوانده نیز درست نیست، چون زیاد و عبید الله فرزند خوانده کسی نشدند. پس چاره نیست که بگوییم مقصود کنایه از فرزند ملحق شده به دیگری و یا کسی که به غیر پدر خود نسبت داده می شود است. این دو معنی با واقعیت تناسب دارند و با آنچه از امام علی علیه السلام نقل شده است نیز منافات ندارند، زیرا زیاد نخست به مادرش سمیه [غیر پدر] نسبت داده می شد و پس از پیوستن به معاویه به ابو سفیان [غیر پدر واقعی] ملحق شده بود.
اشکال دوم: علی علیه السلام از راه علم غیب می دانست که زیاد و مصقله در آینده به معاویه ملحق میشوند، پس چرا آنان را به فرمانداری منصوب کرد؟
پاسخ: ملحق شدن زیاد به معاویه دلیل بر اشتباه امام علیه السلام نمی شود، زیرا وظیفه امام در اداره امور بر پایه علم غیب نیست، بلکه بر پایه علم عادی است و از جهت علم عادی در آن هنگام که امام (ع) آن دو را به کار گرفته بود نه تنها سوء سابقه نداشتند، بلکه از حسن مدیریت و امانتداری برخوردار بودند و وفادار به علی علیه السلام نیز بودند و در زمان ماموریت خود وظبفه خود را به درستی انجام داده و مشکلی برای حکومت علی علیه السلام پدید نیاورده بودند جز رها کردن مسئولیت محوله و پیوستن به معاویه.
چنانکه در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله به افرادی مانند ولید و خالد ماموریت داده شده بود و بعدا با نزول آیه (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا) [حجرات:6] ولید فاسق خوانده شد [سیوطی، الدر المنثور، ج 6 ص 88 و طبرسی، مجمع البیان ج 9 ص 200] و پیامبر (ص) از جنایت خالد در یمن اظهار برائت کرده بود. [یجیی بن ابی بکر تیمی، بهجة المحافل و بغیة الاماثل ص 308].
بنا براین درست نیست گفته شود که پیامبر (صل الله علیه وآله) چرا کسانی را ماموریت داد که از را علم غیب می دانست بعدا فاسق بودن آنان اعلام می شود و یا دست به جنایت می زنند؟! چون در هنگام ماموریت ظاهرا مشکلی نداشته و پس از اسلامشان سوء سابقه هم نداشتند و اینکه بعدا فسق و جنایتشان آشکار میشود معقول نیست مانع نصب آنان در گذشته شمرده شود، به همینگونه در مورد زیاد و مصقله دو منصوب علی علیه السلام پاسخ داده میشود.
عثمان بن حنیف انصاری پیش از جنگ جمل از طرف امام علی علیه السلام به عنوان فرماندار بصره منصوب شده بود، جاسوسان امام علیه السلام به او خبر دادند که عثمان بن حنیف در یک مهمانی پر چرب و نرم شرکت کرد که جای فقیران در آن خالی بود، از این رو نامه ای به او نوشت و او را برای آن کارش توبیخ کرد. [نهج البلاغه (صبحی الصالح) نامه 45 صفحه 572].
بنابراین از سوی عثمان بن حنیف هیچ گونه دزدی از بیت المال انجام نگرفته بود، بلکه ظاهرا کار حرامی هم انجام نداده بود، ولی امام علی علیه السلام از فرماندار منصوب خود انتظار داشت که در یک مهمانی پر زرق وبرقی که گرسنگان در آن نباشند شرکت ننماید.
عثمان بن حنیف کسی است که در زمان فرمانداری او در بصره مورد هجوم اصحاب جمل واقع شد و برای دفاع از بیت المال گروهی از سبایجه را که هفتاد و به قولی چهار صد تن بودند برای نگهبانی بیت المال گماشت و ان گروه از بیت المال دفاع جانانه کردند، تا آنجا که موجب خشم اصحاب جمل شدند و با فرمان یکی از سران جمل همه آنان با دستان بسته گردن زده شدند. [ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، .ج 9، ص 320 – 321].
برخی گفته اند علی علیه السلام خود به وجود سی مورد انحراف در حکومت خود تصریح کرده است.
پاسح: متن روایت که در روضه کافی آمده را نقل و سپس از جهت سند و دلالت مورد بررسی قرار می دهیم:
علِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيه عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) «... قد عملت الولاة قبلي أعمالا خالفوا فيها رسول الله (صلى الله عليه وآله) متعمدين لخلافه، ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس على تركها وحولتها إلى مواضعها وإلى ما كانت في عهد رسول الله (صلى الله عليه وآله) لتفرق عني جندي حتى أبقى وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب الله عز وجل وسنة رسول الله (صلى الله عليه وآله)...». [کلینی، الکافی ج 8 کتاب الروضه، ص 59، حدیث 21 با عنوان «خطبة لأمیر المؤمنین (ع)»].
امیر المؤمنین علیه السلام سخنرانی کرد و فرمود: «... زمامداران پیش از من کارهایی انجام دادند که در آنها با پیامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مخالفت کردند و از روی عمد مخالفت نموده و پیمان خود با او را شکاندند و سنت او را دگرگون کردند و من اگر بخواهم مردم را به ترک آنها وادار کنم و به جاهای خود و به آنچه در زمان پیامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بوده است بازگردانم لشکر من از اطراف من پراکنده می شود تا آنجا که تنها و یا با اندکی از شیعیان من که فضل من و وجوب امامت من از کتاب خدای عزوجل و سنت پیامبر خدا (صلى الله عليه وآله) می دانند باقی خواهم ماند...».
سند این روایت به دلیل وجود ابان بن ابی عیاش در آن ضعیف است. البته در روضه کافی از ابان یاد نشده است ، ولی طبق قواعد علم رجال بین ابراهیم بن عثمان و سلیم بن قیس، این شخص واسطه در نقل است، زیرا سلیم بن قیس از امیر المؤمنین و حسن و حسین و علی بن حسین علیهم السلام روایت می کند [ر.ک: رجال ابن غضائری ص 63] و ابراهیم بن عثمان از امامین صادق و کاظم علیهمالسلام روایت می کند [رجال نجاشی صفحه 20]، مگر اینکه ابان بن ابی عیاش بین ابراهیم بن عثمان و سلیم واسطه باشد، چنانکه میرزای نوری در مستدرک کتاب سلیم بن قیس را از طریق ابراهیم بن عثمان و ابان بن ابی عیاش روایت کرده است [المستدرک علی الصحیحین جلد 6 صفحه 217 حدیث 1 و جلد 7 صفحه 288 حدیث 6] و ابان متهم به وضع کتاب سلیم بن قیس هلالی است. [الرجال للحلی (برقی) جلد 2 صفحه 414 و رجال ابن غضائری طبع جدید صفحه 36 ؛ علامه حلی، ترتیب خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال ص 54 و تفرشی، نقد الرجال ج 1 ص 39].
اما از جهت دلالت (اولا) در متن خطبه آمده است که این فسادها، [هیچ ربطی به امام نداشته و] میراثی بوده که از حاکمان و حکومت ناتوان و فاسد پیش از او به ارث رسیده بود. و (ثانیا) موارد اشاره شده اختلاس از بیت المال نبود، چنانکه در ادامه حدیث به مواردی اشاره کرد که در گذشته انجام گرفته و او نمی تواند آنها را تغییر بدهد: یکی بازگرداندن مقام ابراهیم به جای خود دوم باز گرداندن فدک و یکی از آنها بدعت نماز تراویح بود که مردم به آن عادت کرده و بدعت خوب عمر به شمار می آوردند و حضرت نتوانست آن را بردارد.
در هر حال این موارد که بعضی مربوط به عبادات و بعضی ظلم و تجاوز به افرادی بود انحرافی بود که در زمان خلفای گذشته پدید آمده بود، نه در زمان حکومت علی علیه السلام و حضرت در زمان کوتاه حکومت خود که با سه جنگ بزرگ داخلی مواجه بود نتوانست آن انحرافات انجام گرفته در گذشته را تصحیح و حقوق ستمدیدگان را به آنان بازگرداند، چون زمینه آن فراهم نبود و به زمان نیاز داشت.
در زمان حکومت امام علی علیه السلام تنها یک مورد حیانت گزارش شده است که آن نیز (اولا) از سوی منصوب بی واسطه امام علیه السلام نبود و (ثانیا) خیانت در بیت المال نبود، بلکه گویا زورگویی و ایجاد خسارت به مردم بازار بوده است و داستان چنین است:
علی علیه السلام باخبر شد که ابن هرمه کارگزار بازار اهواز خیانتی مرتکب شد، از اینرو به رفاعه نوشت: «آنگاه که نامه من به تو رسید، ابن هرمه را از بازار برکنار کن و او را برای حفظ منافع مردم بازداشت کن و به زندان بینداز و مردم را برای دادخواهی از او فراخوان و به همه کارفرمایانت بنویس و رای من درباره او را اعلام کن، درباره او غفلت و کوتاهی نکن که نزد خدا هلاک خواهی شد و من نیز تو را به بدترین گونه برکنار خواهم کرد، از این پیشامد به خدا پناه ببر، آنگاه که روز جمعه شد، او را از زندان بیرون بیاور و سی و پنج ضربه تازیانه بر او بزن و او را در بازار بگردان، هرکس علیه او شاهدی آورد او و شاهد را سوگند بده و از درآمد شخصیش به او بپردازو دستور بده تا او را به صورت خوار و زشت و با دشنام "ای خائت و ای سرکش" به زندان ببرند و پاهایش را ببند و هنگام نماز آن را باز کن، و میان او و کسی که برایش آب و پوشاک و خوراک و زیر انداز می آورد مانع ایجاد مکن و مگذار کسانی که به او خصومت و لجاجت تلقین می کنند و به او امید آزادی می دهند او را ملاقات نمایند، اگر برای تو ثابت شد کسی به او سخنی گفت که به زیان مسلمانان می انجامد، با تازیانه او را بزن، و او را به زندان بیفکن تا توبه نماید و دستور بده تا زندانیان را در شب به صحت و حیات زندان بیاورند تا تفریح کنند، جز ابن هرمه را، مگر اینکه ترس از مردن او داشته باشی که [در صورت ترس از مردن او] او را نیز با زندانیان در شب بیرون بیاور. پس از سی روز اگر دیدی توانایی و قدرتی دارد دوباره سی و پنج تازیانه بر او بزن و برای من در باره بازار بنویس که چه انجام داده ای و چه کسی را به جای این خیانتکار گذاشته ای و حقوق این خائن را قطع کن». [نوری، مستدرک الوسائل (مؤسسة آل البیت، قم، 1408 ق)، ج 17، ص 403، حدیث 5].
ملاحظه نمودید که در این واقعه:
اولا: این خیانت از سوی ابن هرمه مامور فرماندار اهواز برای کنترل و امنیت بازار بود.
ثانیا: ابن هرمه در بیت المال خیانتی انجام نداد، بلکه به بازاریان خسارت وارد کرده بود.
ثالثا: امام علیه السلام سختترین کیفر را برای او مقرر فرمود.
رابعا: فرمان داد تا خسارات مردم از جیب حائن پرداخت گردد، نه از بیت المال.
در اینجا خوب است نمونه ای دیگر از برخورد امیر المؤمنین علیه السلام با یک مامور جمع اوری مالیات که با مردم ستم کرده بود را اشاره نماییم:
داستان سوده دختر عماره همدانی که برای شکایت از ظلم بسر بن ارطات به دربار معاویه رفته بود معروف است، سوده در شام به معاویه گزارش داد که در زمان حکومت امیر المؤمنین علیه السلام یکی از ماموران وصول مالیات برای دریافت مالیات بیشتر به مردم ستم روا داشته بود و سوده برای شکایت به کوفه نزذ علی علیه السلام رفت و حضرت فورا فرمان عرل آن مامور را نوشت و به دست سوده داد و فرمان داد تا آن مامور پس از حساب و کتاب به کوفه نزد علی علیه السلام برود. [ر.ک: اربلی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، دار الأسوه، بیروت، چاپ دوم، 1405 ق، ج 1 ص 173].
این داستان گرچه سند صحیحی ندارد و نام مامور مالیات نیز ذکر نشد تا معلوم شود که منصوب مستقیم امام علیه السلام بود یا نه و نیز دزدی از بیت المال نیز انجام نگرفته بود، بلکه هنگام جمع اوری مالیات بر مردم ستم روا داشته بود، ولی علی علیه السلام ان شخص را فورا عزل کرده و نزد خود فرا خواند.
از انچه بیان شد این نتایج به دست می آید:
با توجه به آنچه گذشت، اتهام حکومت علی علیه السلام به اختلاس منصوبان حکومتی با انگیزه توجیه احتلاسات در جمهوری اسلامی، ناشی از جهل و مطالعه دقیق نداشتن در اخبار و خود از منکراتی است که نباید در برابر آن بی تفاوت بود، بلکه برای دفاع از حکومت عدالتگستر مولای متقیان امیر المؤمنین علی علیه السلام در برابر آن اتهام عکس العمل نشان داده و حقیقت را برای مردم تبیین نمود.
و اشاره شد که برای توجیه عملکرد مسئولان نظام هزینه کردن از حکومت علی علیه السلام نه تنها منتقدان را قانع نمی کند، بلکه بر عکس موجب نا امیدی و سرخوردگی همگان از اصلاح امور حتی در بهترین حکومتها می شود، تا آنجا که دیگر نمی توان مردم را به امدن حکومت پر از عدل و داد امام مهدی علیه السلام نیز امیدوار کرد و از آن داد سخن گفت.
و شما ای واعظان بزرگوار و گرامی و ای نویسندگان و پژوهشگران محترم، دشمنان اهل بیت (علیهمالسلام) در طول تاریخ به ویژه در این زمان برای دور کردن نسل جوان ما از قرآن و عترت پاک پیامبر (ص)، نقشههای بسیار پیچیده و شومی اجرا میکنند؛ در چنین فضایی بر همه ما لازم است هر گاه به دلیلی سخنی از اهل بیت علیهمالسلام به میان می آوریم، مراقب تالی فاسدهای احتمالی گفتههایمان باشیم.